
شمال ما، سید حسین رضویان: همیشه از کودکی او را با چهره ای پر از نور سوار بر صندلی چرخ دار دیده بودم.گاهی اوقات که درد بر او غلبه و جامانده از ترکش های دفاع مقدس زجرش می داد در خود پیچیده ودر مقام مداوا مرهمی شیرین تر از یاد خداو ذکر حسین مظلوم نمی یافت. نه اینکه دشمن جرار او را زمین گیر خانه و کاشانه کرده باشد نه ، او استوارتر از همیشه بر صندلی چرخ دارش مدافع ترین حریم مظلوم و محیی حدود حی داور بود .
حاج مصطفی ، زمانی که برای اقامه روضه ارباب تکیه عشق علم می نمود و با مابقی رفقا حدیث واقعه عاشورا سر می داد مرا بیش از همیشه به خودشجذب می کرد .برای منی که تمام زیبایی هستی را متبلور در وجود مقدس وتر الموتور می دیدم، وجودش خاستگاهی بود که یادمان میداد مردان خدا در اوج درد نیز ایستاده می میرند.
چقدر قافله عمر سرعتش بسیار و توقفش کوتاه است. نوجوان بوده و تازه به دعای حضرت حجت رخت نوکری جد غریبش را را برتن نموده بودیم.شور داشتیم و در ره شعور حسینی پابست هیات سائلین الحسین علیه السلام ، یادش بخیر برای برافراشتن بیرق هل من ناصر ینصر حسیــــــــــــــــــن رفته و دستگاه آمپلی فایری خریده تا صدای لبیکمان به نینوا سرزمین کرب وبلا برسد.دستگاه قسطی بود و ما چند نوجوان به همت والدینمان قسمتی را داده و چند وعده باقیمانده را … توکل به دادار داشتیم.
انگار اورا خدا وقف رسیدگی به حال بندگانش کرده و در پاهای ناتوانش توان تمامی بندگانش را قرار داده بود.قسمت این بود در شبی که برای ترحیم فرزند یکی از دوستان مجلسی برپا وکثیری از سنگرسازان بی سنگر دور هم جمع گردیده بودند گذر ما به در معرفت او بخورد و خدا یادمان دهد که های آسد حسین برای رسیدن به در خانه دوست دست و پا ملاک نیست، دل است که خریدار دارد.
وقتی شرح ماوقع را به او گفته و در خواست نمودم که حاجی مصطفی اگر مقدور است همتی کنید تا ما این تتمه پول را نیز تهیه و به فروشنده دستگاه برسانیم قد برفراشت و دور تادور مجلس را بدون هیچ خجالتی با صندلی چرخ دار چرخید و از تمامی جاضرین به میزان توانشان پولی گرفت خود نیز مبلغی بر آن نهاد و تحویلمان داد تا در سماع دل انگیزش در محضر حق متعال هر آنچه کسری سهم القسط بود را تکمیل و دل روشنی نو خادمان ابی عبدالله باشد.
روزها می گذشت و ما همه قد می کشیدیم تا پله پله سرنوشت را صعود کنیم.بهار از پی زمستان،تابستان بعد بهار و پاییز فصل رنگها و برگها…
آن شب که او رادر کفنی مطهر و خوش بو به عطر سیب کربلا بر تخت دیدیم تازه یادمان آمد مردی که بیش از بیست سال او را محصور در صندلی چرخ دار رویت نموده بودیم چه قامت رشیدی داشت . آن شب تازه دستمان آمد حاج مصطفی زمانی مردی بود به بلندای سرو.
دیدگاهتان را بنویسید