قطعه شعر آئینی در رسای اربعين؛



قطعه شعری آئینی از حجت الاسلام والمسلمین حمید پورعیسی در رسای اربعین که به همه شهدا، خاصه شهدای مدافع حرم تقدیم شده است:
باز دیدم کربلا غوغا شده
آه و ناله در دل صحرا شده
باز دیدم ناله از سوز دلی
از دل زینب دل افروز علی
اربعین آمد به دشت نینوا
تا کند ناله، به پا دارد عزا
زینبی بین با یتیمان حسین
مست اینجا از می جان حسین
همچو مجنون در پی لیلی روان
نقطه‏ ی وصل است اینجا بی‏ گمان
با دلی سوزان رسیده کربلا
روح عاشق گو دمیده در حرا
باز آمد یکسره کوی حسین
تا ببوید یک‏ دمی بوی حسین
ای برادر آمدم بار دگر
تا بگویم قصه‏ ی سوز جگر
من به اسرار تو آگاه بوده ‏ام
هر قدم با تو که همراه بوده ‏ام
زآن لبت قرآن که برگوشم رسید
بار سنگین خدا دوشم رسید
ای برادر بعد تو خون شد دلم
کینه‏ های دشمن دون شد علم
با تو اندر کوفه همراه بوده ‏ام
جان فدائی تو ای شاه بوده ‏ام
گر سرت بر نیزه‏ ی دلدادگی
من نمودم در رهت ایستادگی
کوفه را با خطبه‏ های آتشین
کرده ‏ام ویران چو روز واپسین
برملا کردم خیانت‏ هایشان
گریه دیدم بر خباثت‏ هایشان
دست تقدیر خدا از آستین
آتشی زد برسر و روی و جبین
در پی‏ات من آتشی افروختم
قلب دشمن را به یکسر دوختم
پاره کردم پرده ی ظلم و جفا
گفتم آنجا از خدا و ماسوا
گفتم اینجا حال؛ من رزمنده ‏ام
از اسارت نی که من شرمنده‏ ام
انقلاب  دیگری بر پا  کنم
پایه‏ های ظلم را رسوا کنم
دست ابلیس زمان را رو کنم
با توکل بر خدا یا هو کنم
رو نمودم بر شبیه مردها
دست اندازم بروی دردها
بی وفائی تا به کی ای کوفیان
دست بردارید از این آشیان
لاف زن‏های به یغما رفته‏ گان
دم فرو بستید حالا مرده ‏گان
بی وفائی؛ بی حیائی دینتان
مرکبی گشتید؛ غفلت زینتان
مردمی از سنخ خاموش زمان
کور و کر گشتید بی نام و نشان
سر به خاک تیره گی ‏ها برده ‏اید
لذت از آن چیره گی‏ ها برده ‏اید
نام‏تان در طول تاریخ زمان
ننگ آید بر زبان مردمان
خوی‏تان پرگشته از نیرنگ ‏ها
دست بردارید از این ننگ ها
ای کنیزان تملق گوی زشت
سنگ ماند قلب‏هاتان همچو خشت
سکه ‏ی خواری زدید برنام‏تان
کینه‏ ی ذلت فرو بر کام‏تان
از خیانت‏ها لجن زاری شدید
در میان چشم‏‏‏ها خاری شدید
خانه‏ ی جغد است اینجا نه‏ی مکان
این مکان ننگ است در طول زمان
خانه بر دوشی گمانم بهتر است
دین؛ خدا داند که اینجا ابتر است
ای فرو دستان بی شرم و حیا
ای جنایت پیشه‏ گان کربلا
ای گروه مرده ‏گان بی خدا
لاف زن‏های اسیر بی صدا
صاحبان خواری و درماندگی
تا ابد مانده ‏ست این شرمندگی
لعن و نفرین باد بر افکارتان
زمزمه‏ بی غیرتی اذکارتان
خاک برسر گشته ‏اید تا آخرت
این بلا از کافران آمد سرت
ای به خفت رفته ‏گان دین‏ فروش
منتظر باشید از روز خروش
جنگ‏ تان با خاندان عصمت است
بهر ما زیبا و این هم حکمت است
شرم اینجا از شما شرمنده است
بی وفائی پیش تان پاینده است
تا ابد محزون و گریان حال‏تان
ابر غم بارد بر آن احوال‏تان
سیرت حیوان دمیده جان‏تان
خون بگیرد هر سپیده نان‏تان
بس کنم اینجا دگر رسوا شدید
من چه گویم از کجا پیدا شدید
این ندای یک “غریب ” دردمند
زخم در دل دارد و هم آه چند

………..

 

حجت الاسلام والمسلمین حمید پورعیسی

عضو هیأت علمی دانشگاه گیلان


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *