شمال ما؛
کافی است چند دقیقه در خیابانهای شهر قدم بزنیم یا پشت چراغ قرمز بایستیم تا یک الگوی تکرارشونده به چشم بیاید: خودروهایی عمدتاً سفید و سیاه، و در حاشیه آنها ساختمانهایی با نماهای سنگی روشن، ستوندار و شبیه به هم؛ همان چیزی که به نام «نمای رومی» شناخته میشود. این یکنواختی بصری، صرفاً یک سلیقه جمعی یا موج گذرای بازار نیست، بلکه نشانهای از محدود شدن انتخابها در لایهای عمیقتر از زندگی اجتماعی ماست.
در نگاه اول، دلایل اقتصادی به میان میآیند. ماشین سفید یا سیاه راحتتر خرید و فروش میشود و نمای رومی «مقبول بازار» است؛ نه اعتراضبرانگیز است و نه پرسشساز. اما همین توجیههای بهظاهر منطقی، ما را به پرسش مهمتری میرسانند: چرا جامعهای باید تا این اندازه به انتخابهای امن و تکراری پناه ببرد؟ چرا انتخاب، بیش از آنکه بیان سلیقه و فردیت باشد، تبدیل به راهی برای در امان ماندن شده است؟
پاسخ را میتوان در مفهوم «تفکر صفر و صدی» جستوجو کرد؛ الگویی ذهنی که جهان را به دو قطب مطلق تقسیم میکند: درست یا غلط، قابلقبول یا مردود، سفید یا سیاه. در روانشناسی شناختی، این نوع تفکر معمولاً در شرایط نااطمینانی، فشار اجتماعی و احساس فقدان کنترل تقویت میشود. ذهن، برای کاهش اضطراب، به گزینههایی پناه میبرد که قبلاً امتحان خود را پس دادهاند و کمترین ابهام را دارند.
از این منظر، انتخاب رنگ خودرو یا نمای ساختمان، تصمیمی صرفاً شخصی نیست. این انتخابها بازتاب پیامهای نانوشتهای هستند که جامعه به افراد میدهد: متفاوت بودن میتواند هزینه داشته باشد. در چنین فضایی، سفید و سیاه به رنگهای «امن» تبدیل میشوند و نمای رومی به الگویی که نه سؤال ایجاد میکند و نه حساسیت. انتخاب، به جای خلاقیت، به استراتژی بقا بدل میشود.
جامعهشناسان بارها تأکید کردهاند که سلیقه، امری خنثی و فردی نیست، بلکه در پیوند با هنجارهای مسلط و ساختارهای قدرت شکل میگیرد. وقتی یک فرم یا رنگ بهعنوان معیار «مقبولیت» تثبیت میشود، خروج از آن نه نشانه جسارت، بلکه نوعی ریسک اجتماعی تلقی میشود. نتیجه، شهری است که در آن تنوع معماری و رنگ به حاشیه رانده میشود و خیابانها به صحنه تکرار بدل میگردند.
تفکر صفر و صدی، منطقه خاکستری را حذف میکند؛ همان جایی که تنوع، تجربه و خلاقیت شکل میگیرند. شهرهای سفید و سیاه، فقط از کمبود رنگ رنج نمیبرند، بلکه نشانه کاهش تحمل تفاوتاند. وقتی انتخابها محدود میشوند، این محدودیت ابتدا در ظاهر شهر دیده میشود و بهتدریج به شیوه اندیشیدن سرایت میکند.
مسئله در نهایت، نه فقط ماشین است و نه نما. مسئله این است که آیا شهر میتواند آینه جامعهای باشد که به تنوع، ابهام و انتخاب آگاهانه مجال میدهد، یا صرفاً بازتاب ذهنیتی است که ترجیح میدهد میان چند گزینه امن، مدام یکی را تکرار کند. بازگشت رنگ به خیابانها، پیش از هر چیز، به بازگشت جرئت انتخاب در ذهن ما وابسته است.
رضا جلوس فعلی – معمار (کارشناس ارشد مهندسی معماری)
دیدگاهتان را بنویسید