شمال ما؛
نشانههای تاریخی، اشیای قدیمی نیستند؛ ریشههای زندهاند. رشتههایی نازک اما نیرومند که گذشته را به اکنون میدوزند. هرجا این رشتهها پاره شود، حافظه سقوط میکند و هرجا حافظه سقوط کند، هویت از پا میافتد.
در یکی از برنامههای سرگرمی، نمادهایی از میراث تمدنی ما، تصاویر و پیکرههایی با ریشهای چند هزارساله را جلوی مردم گذاشتند تا با ضربه زمین بیفتند. در ظاهر یک بازی بود؛ اما در عمق نشانهای صریح از زخمی که سالهاست در تن این جامعه باز مانده است: زخم گسست از تاریخ.
ملتی که گذشتهاش را نشناسد، ناخواسته در برابر آن میایستد. این ایستادگی خصومت نیست؛ بیخبری است. بیخبریای که محصول سیاستزدگی مداوم تاریخ، پاک شدن درس میراث از آموزش رسمی، و بیارتباط ماندن نسلها با معنای نمادهایشان است.
نمادهای تاریخی، موجودات خاموش نیستند. هر کدامشان یک «حافظه فشرده» است. تختجمشید فقط معماری سنگی نیست؛ درس ایستادگی در برابر فراموشی است. نقشبرجستهها فقط خطوط زیبا نیستند؛ شهادتنامههاییاند که میگویند این سرزمین چگونه هزاران سال از دل تاریکی گذشته و همچنان ایستاده مانده است.
نماد، شیء نیست؛ درگاه گذشته است. احترام به نشانههای تاریخی، تعارف ملیگرایانه یا حساسیت بیدلیل نیست. احترام یعنی نگه داشتن همان رشتهای که ما را از گم شدن نجات میدهد. ملتی که بیمحابا نمادهایش را میاندازد، در حقیقت خودش را زمین میزند. نمادها زمانی میمیرند که ما خیال کنیم تاریخ یک ویترین موزه است، نه جریانی زنده. در حالی که هویت، مثل خانهایست که اگر هر روز از آن مراقبت نکنی، آرامآرام فرو میریزد.
وقتی نشانهها تحقیر شوند، تصویر ملت نیز تحقیر میشود. وقتی نمادهای یک تمدن تبدیل به وسیله سرگرمی میشوند، معنایش این است که ما ارزش خود را فراموش کردهایم. برای نابودی هویت، نیازی به دشمن بیرونی نیست؛ کافی است ملتی حافظه خودش را رها کند.
اما راه روشن است:
نشانهها گذشته نیستند؛ آیندهاند. آیندهای که بدون آنها شکل نمیگیرد. این نمادها ستونهای نامرئیاند که سقف فرهنگ را نگه میدارند. اگر این ستونها بشکنند، شهر میماند، مردم میمانند، اما روح فرو میریزد.
سرزمین ما کمبود تاریخ ندارد؛ کمبود احترام دارد. و احترام، محصول شناخت است. نسلی که تاریخ را نشناسد، آن را بازیچه میکند. نسلی که تاریخ را بفهمد، آن را مانند بخشی از استخوان خودش حفظ میکند. مسئله امروز ما فقدان میراث نیست؛ مسئله گسست است. گسستی که باید در مدرسه، در رسانه، در میدانها، در شهر و در زبان روزمره ترمیم شود. اگر این ترمیم رخ ندهد، روزی میرسد که حتی سنگهای هزارساله نیز برای ما بیمعنا خواهند شد.
حفظ نماد، حفظ غرور نیست؛ حفظ سواد تاریخی است. ملتی که سواد تاریخی داشته باشد، هیچگاه بر گذشته خود دست بلند نمیکند. دریغ از آنان که بیسوادانه، خود را باسواد میپندارند. و دریغ از ملتی که نگهبانان سنگیاش را، با خنده، به زمین میزند.
عماد ثروتی – معمار و مدرس دانشگاه
دیدگاهتان را بنویسید