شمال ما: نمایش سریال خاتون به کارگردانی تینا پاکروان از پایان مردادماه در شبکهی خانگی آغاز شده است. از همان ابتدا در فضای مجازی، واکنشهای بسیاری به سریال خاتون صورت گرفت و اکنون پس از انتشار هفتمین قسمت از این سریال، واکنشها و نقدها نیز گسترش یافته است. نقد و نظراتی که دارای سویههای متفاوتاند. خاتون سریالی عاشقانه است که در بستر جنگ جهانی دوم در گیلان رخ میدهد. داستانی که از اوایل شهریور ۱۳۲۰ آغاز شده و در اوج و فرودهای تاریخی اشغال ایران توسط متفقین با حوادثی ادامه مییابد… .
به همین بهانه گفت و گویی با امینحقره، نویسنده و پژوهشگر گیلانی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید.
به نظر شما تا اینجا، این سریال روایت درستی از فرهنگ و تاریخ مردم ایران را در سال ۱۳۲۰ خورشیدی منعکس کرده است؟ آیا داعیهی سازندگان این سریال را مبنی بر یک روایت تاریخی میپذیرید؟
اول باید بگویم که برای قضاوت درست و منصفانه یک سریال نیاز است که صبوری کرد و تا پایان، مجموعه را دید. این، هم برای طرح انتقاد و ضعفهای اثر از سوی منتقدین و هم احتمالا تائید محتوایش از سوی مدافعین موضوعیت پیدا میکند. حالا البته داوری ما و نظراتی که میدهیم معطوف به همین هفت قسمتی است که منتشر شده و دیدهایم و البته بی ملاحظه تعلق خاطر شدید و کمی تعصب که خیلی از ما به گیلان و فرهنگ گیلان داریم.
اما در مورد درستی روایت تاریخی اول باید دید ادعای خود سازندگان مجموعه چیست؟ در ابتدای سریال آمده که «این مجموعه بر اساس داستانهای تاریخی ساخته شده». قاعده در ساخت فیلم و سریال این است که اگر سازنده بخواهد بر حقیقی بودن داستان تاکید کند اعلام میکند بر اساس یک داستان واقعیست. این چیزی که ما از اعلان سازندگان خاتون میفهمیم در قواعد فیلمسازی معنای اثر تاریخی نمیدهد بلکه میخواهد بیننده را متوجه این نکته کند که داستان در یک بستر تاریخی روایت می شود که آن رویداد جنگ جهانی دوم است و اشغال شمال ایران توسط روسها. داستانکها و شخصیتها هم مخلوطیاند از واقعیت و خیال که در یک اثر سرگرم کننده و داستانی اشکالی در این رویکرد نیست. حالا این جا سعی شده برای همدل کردن مخاطب، پیشبرد و جذابیت بخشیدن به قصه و یا در برخی مواقع ادای احترام به چهرههای فرهنگی و ادبی و سیاسی و اجتماعی بیشتر بومی، شمایلی از آنها را هم در جای جای مجموعه به تصویر بکشد. البته که اینجا دیگر موظف میشود در همان اندازه که شخصیتها حضور پیدا میکنند درست و بی خدشه به جزبیات شخصیت و موقعیت این کاراکترهای تاریخی بپردازد. این جاست که قدری بد سلیقه گی و سهل انگاری در مجموعه دیده میشود.
در مورد زمان و مکان وقوع داستان یعنی ابتدای دهه ۲۰ و انعکاسش در سریال، باید حواسمان باشد که محوریت ماجرا، کنش اصلی بین شخصیت اول سریال یعنی خاتون بختیاری و همسرش شیرزاد ملک است و الباقی حاشیهاند. در همین حد به گمانم سریال تلاش کرده به کلیات روایات مستند تاریخی یعنی آن چه که در گیلان عصر جنگ جهانی دوم گذشته وفادار باشد. البته که به وضوح مشخص است عامدانه سعی شده سیمایی قشنگ و پاکیزه از اماکن شهری و روستایی و ساکنیناش در این مناطق به مخاطب نمایش داده شود که تا این حد کمی از واقعیت دور است و البته مختصات مجموعههایست که نگاهشان به پسندِ عامه است.
در مورد بازنمایی مقاومت ایران در برابر هجوم ارتش متفقین به ویژه شوروی در انزلی و رشت در این سریال چه نظری دارید؟ آیا منطبق بر حقایق است؟
البته که در این سریال تلاش شده جلوههایی از مقاومت نیروهای نظامی و هم گروههای مقاومت مردمی در مقابل ارتش مهاجم روس به تصویر کشیده شود. آن چه که در این فیلم تا اینجا دیدیم البته تلاش ناامیدانه ای بود از طرف جمعی از میهنپرستان برای دفاع و ادای دین به خاک. وگرنه اساسا با توجه به موضع رسمی حاکمیت ایران و هم ناتوانی ارتش ایران با آن امکانات و تجهیزات ضعیف، در امر تقابل با قوای قدرت نظامی بزرگی چون روسیه در شمال، امکان مقاومت موثر وجود نداشت. مثلا می دانیم ناخدا بایندر که حالا از او به عنوان قهرمانی بومی و البته میهنی یاد میکنیم و در این فیلم هم تصویر شد، اساسا امکان مقابلهی جدی با نیروی دریایی و هوایی قدرتمند روسیه را نیافت و در کوتاهترین زمان ممکن مقاومتش شکست و خودش هم جان باخت.
در میان آنچه که برای من جالب بود ارائه تصویری از جوان وطن پرستی به نام نامجوست. گمان من این است که این شخصیت ساختهی ذهن سازندگان مجموعه است. اما خوب است بدانید که چنین کاراکتری با نام سروان صادقی در هنگام هجوم ارتش روسیه در بندرانزلی در ماجرای ایجاد خط آتش مقابل قوای متجاوز واقعا وجود داشته (احتمالا خیلی پررنگ تر و دلاورانهتر از بایندر) که متاسفانه تا امروز (شاید چون از سرنوشت اش اطلاعاتی در دست نیست) نادیده گرفته شده است و به او پرداخته نشده. خاطرم هست این را جهانگیر سرتیپپور هم جایی در خاطراتش آورده. سروان صادقی افسر توپچیای بود که با آتشبارهای صحرایی خط آتشی مقابل کشتیهای جنگی روسی ایجاد کرد و با به کارگیری تکنیک استتار، مانع پیشروی آنها به ساحل انزلی شد و در ادامه روسها را مجبور کرد به استفاده از حملات هوایی شدید جهت شکستن خط.
در این سریال در بخش رخداد ورود قوای مهاجم روس به انزلی و گیلان شاهد خیانت یک نظامی گیلانی به نام «سنگری» و شکست مقاومت برابر روسها هستیم، موردی که موجباب نقد فراوان را ایجاد کرد. این مورد را به لحاظ تاریخی چگونه میبینید؟
نکتهای که برای برخی پرسش ایجاد کرد، مرتبط دانستن شکست مقاومت برابر روسها، به خیانت یک نظامی گیلانی (سنگری) یعنی رئیس رکن دو ارتش و عدم تامین و تزریق فشنگ و مهمات جنگی و … به نیروهای نظامی و مقاومت مردمی است. باید عرض کنم اتفاقا سرتیپپور در خاطراتش به این مورد هم پرداخته. او اشاره میکند که بعد از تهاجم روسها به بهانهی بیرون راندن فاشیستهای آلمانی در ایران، جوانان شهری و روستایی گیلانی به طور شورانگیزی دسته دسته برای پیوستن به قوای نظامی مسابقه میدهند اما در همان شب اول به طرز عجیبی به دلیل تعطیل شدن آشپزخانهی سربازخانه بی غذا ماندند و اساسا امکان پیوستن به جبههی مقاومت را از سوی متولیان حکومتی نیافتند. حتی وسایل نقلیهای برای انتقال به جبهه در اختیارشان قرار ندادند. که البته این با کلیات روایت آمده در سریال خاتون (مبنی بر ناتوانی حکومت مرکزی در مقابله و هم خیانت عوامل وابسته به قوای روس) مطابقت میکند. گویی این که چند روز پس از واقعهی تجاوز به خاک، طرح مشکوک مرخصی سربازان وظیفه هم از سوی شورای عالی نظام بدون اذن رضاشاه، مصوب و اجرا شد که عملا رشتهی کار را به دست قوای خارجی داد و خشم پادشاه را هم برانگیخت.
درباره تبعات حضور ارتش روس به خصوص درگیلان، برای درک وضعیتی که مردم بومی با آن مواجه بودند خوب است به خاطره ای از عبدالحسین انصاری (استاندار گیلان در سالهای ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۷ ) اشاره کنم. او مینویسد: وقتی با ماشین استانداری از گیلان به قزوین میرفت، توسط یک سالدات روس متوقف میشود. وقتی خودش را معرفی میکند سالدات بی توجه به مقام و منصبش از او میخواهد دربارهی دستگاه گرامافونی که همراه دارد، توضیح بدهد و اینکه آیا فرستندهی رادیویی هم هست یا نه! و بعد استنطاق میشود که چرا آنقدر خوب به زبان روسی حرف میزند! انصاری در ادامه مینویسد که بسیار از این واقعه ناراحت شده است که چرا وضعیت به این جا کشیده که یک استاندار باید در خاک خودش، حتی برای رفتن به یک سفر، به یک سرباز اجنبی حساب پس بدهد. توجه بفرمائید که خاطرات مربوط به سالهایی ست که دیگر جنگ جهانی هم تمام شده اما روسها هنوز کشور را ترک نکردهاند!
پس مساله به نظر من نپرداختن جامع به این شخصیتها نیست بلکه اگر نقدی هست به اشکالاتی در شخصیتپردازی و تصویر کنشهای اجتماعی شخصیتهاست که در مواردی در همان اندک زمان جلوهگریشان به دیده میآید و البته که به بخش پژوهش و نویسندگی فیلمنامه بر میگردد.
حالا اینها را گفتیم. به این هم اشاره کنم که به نظرم در این سریال در مورد خشونتهای روسها در گیلان به خصوص اعدامها و کشتار اعضای جبههی مقاومت قصهپردازی صورت گرفته و یا شاید هم من گزارشی از وقایع سیستماتیک خونباری مثل آن چیزی که در سریال از سوی ارتش روسیه در گیلان نمایش داده شده است نخواندهام و از کسی هم نشنیدم. حالا باید دید منابع تاریخی سازندگان مجموعه چه بوده است.
کارگردان در این سریال سعی کرده است برای رنگ و لعاب دادن و وجههی تاریخی بخشیدن به داستان از شخصیتهای واقعی چون: فهیمه اکبر، موسیو آرسن میناسیان، هوشنگ ابتهاج و مانند آن بهره جوید. اگرچه شخصیتهایی چون: فهیمه اکبر و هوشنگ ابتهاج را بسیار گذرا در برابر دیدگان مخاطب قرار داده و در خلاء رها ساخته است. یا در معرفی مکانهایی با موقعیت تاریخی چون: کلیسای آهوردانانیان، داروخانهی کارون و البته مطب دکتر تائب در جوار آن نیز نظر داشته است. در حالیکه طبق شواهد در آن تاریخ دکتر تائب هنوز دانشجوی پزشکی بوده و مطبی نداشت و البته بعدها نیز مطب ایشان در آن مکان نبوده است. مواردی از این دست را چگونه میبینید؟
دربارهی به تصویر کشاندن شخصیتهای تاریخی در این سریال پیشتر اشارهای داشتم و این را تا حدی که مغایر با مستندات موثر تاریخی نباشد یا باعث برداشت خطا از رویدادها و شخصیت ها و کنش اجتماعی شان نشود، بیاشکال می بینم. و البته بدیهیست که قرار هم نبوده و امکانش هم نیست که در سریالی که موضوعش چیز دیگریست به همه جوانب شخصیتی این کاراکترهای تاریخی که زندگی هرکدام شان میتواند دستمایهی فیلم و سریالی جداگانه باشد، پرداخته شود.
پس مساله به نظر من نپرداختن جامع به این شخصیتها نیست بلکه اگر نقدی هست به اشکالاتی در شخصیتپردازی و تصویر کنشهای اجتماعی شخصیتهاست که در مواردی در همان اندک زمان جلوهگریشان به دیده میآید و البته که به بخش پژوهش و نویسندگی فیلمنامه بر میگردد.
اتفاقا این همان جایی است که می بینیم محل انتقادهای زیادی هم در میان کاربران فضای مجازی شده است. من با توجه به مختصات این گونه فیلمها که ماهیت سرگرم کنندگی هم دارند بسیاری از این انتقادات مثل: عدم مطابقت جانمایی برخی اماکن کسب و کار با آن چه که در حافظهی تاریخی مردم گیلان ثبت شده را خیلی وارد نمیدانم و فکر میکنم باید نادیدهشان گرفت (حتی جانمایی مناره انزلی در پیشانی موج شکن را!) البته که برخی دیگر چون میتواند بعدها شکل اسنادی به خود بگیرد و باور تاریخی ایجاد کند حتما جای نقد دارد و باید به آن پرداخته شود. مثل پخش ترانهی گیلان جان از فهیمه اکبر در قسمت اول سریال در یکم شهریور سال ۱۳۲۰. میدانیم که جهانگیر سرتیپپور این ترانه را به افتخار دختر بزرگ فهمیه اکبر (یعنی گیلان اکبر) سروده است. و اشکال کار در این است که در این زمان یعنی سال ۱۳۲۰ هنوز ایشان به دنیا نیامده است. خب! با توجه به اهمیت مبحث زمان شکلگیری ترانه مدرن در ایران و این که تا امروز از احمد عاشورپور به عنوان آغازگر این سبک از ترانه در ایران یاد میشد این خطا در ثبت واقعه تاریخی میتواند اسباب گمانه های خطا در میان روایتگران و پژوهشگران حوزه موسیقی شود.
نمونه دیگر تصویر شخصیت هوشنگ ابتهاج است که شما هم به آن اشاره کردید در قالب جوانی سیاست پیشه. خب! ابتهاج متولد اسفند ۱۳۰۶ است و در زمان حمله روسها چیزی حدود ۱۳-۱۴سالش باید باشد و این اصلا با تصویر آن جوان سیبیلوی ادیب و سیاست پیشه مطابقت ندارد.
این گونه اشتباهات البته در سطحی با اهمیت کمتر در خصوص مطب دکتر تائب هم صدق میکند. حالا چرا این گونه خطاها رخ می دهد؟
بخشیاش البته همانگونه که اشاره شد برمیگردد به تیم پژوهش. شاید اگر بهتر و بیشتر از پژوهشگرانی مسلط بر تاریخ و فرهنگ گیلان بهره گرفته میشد همین تعداد اشتباه هم دیده نمی شد. بخشیاش هم اما بر میگردد به کم کاری خود ما گیلانی ها و حقیقتا نمیشود بر تیم تولیدکنندهی سریال زیاد خورده گرفت. برای مثال در مورد شخصیت فهیمه اکبر با آن که تا سال ۵۷ در ایران میزیست و در دههی ۸۰ از دنیا رفت، اگر تمامی منابع مکتوب را بگردید بیشتر از یکی دو صفحه اطلاعات مفید (آن هم در برخی جاها متناقض با حقایق تاریخی) از ایشان و فعالیتهای هنری و اجتماعیشان نمی یابید. تا همین اواخر اکثر مردم، حتی اهالی فرهنگ و هنر به خصوص موسیقی از وجود چنین شخصیتی و آثارش بیخبر بودند. کافیست به خاطرات رنگ به رنگی که از زندگی چهرههای فرهنگی معاصر گیلان منتشر شده، رجوع کنید میبینید به جز مثلا منوچهر ویسانلو کسی از او یادی هم نکرده است. جالب است احمد عاشورپور در گفتگوی منتشر شده در کتاب آفتابخیزان دریا توفان از او به عنوان خانمی که در کافه آواز میخواند و اسمش در خاطرش نمانده، یاد میکند!
در هر حال باید توجه کرد این سریال چون شمایل واقعگرایانه به خودش گرفته است و از زمان وقوع داستانش هم خیلی نمیگذرد، طبیعی است که مورد نقد ریزبینان و نکتهسنجان بومی قرار بگیرد.
در سریال خاتون، متاسفانه کلیشههای قدیمی و حساسیتزایی را در انتخاب بازیگر و زبان مورد استفاده آنها شاهدیم. چونان اکثر فیلم و سریالها، شخصیتهای اصلی، تحصیلکرده و غنی به زبان فارسی و شخصیتهای فرعی، فرودست و بیسواد به زبان گیلکی صحبت میکنند. به نظر شما ریشهی این بیتوجهیها به جایگاه فرهنگ و زبان گیلان چیست؟ و واقعاً چرا پس از سالها مطالبهگری، سینما و تلویزیون، هنوز هم نقشی مخرب در راستای نشان دادن هویت بومی دارد؟
این پرسش مهمی است که البته پاسخ به آن (اگر قرار بر آسیب شناسی برای پیدا کردن راهی برای کاهش آسیبها باشد) باید مبتنی بر پذیرش واقعیتهای تاریخی و موجود صورت بگیرد، نه دلخواستهها و تمایلات بومی و زبانی که البته قابل احتراماند.
ببینید! حتما میشود برای این سریال مثل هر اثر بصری دیگر که حامل محتوا و پیامی هم هست، بسیار نقد نوشت و جزء به جزء کار پدید آورندگانش را زیر سوال برد. این البته کاری است که از زمان پخش سریال دارد توسط رسانههای عمومی و مجازی گیلان انجام میشود که البته (فارغ از کیفیت نقدها) لازم هم هست.
اگر نقش خودمان را (چه مثبت و چه واجد اشکال) بر اساس واقعیتها، بدانیم آن وقت نقدی که بر کنش دیگران خواهیم داشت، هم منطقی جلوه میکند و هم میتواند در مسیر تغییراتی که مدنظر ماست همدلی مخاطبین گستردهتری را حتی خارج از حوزهی جغرافیایی و فرهنگی گیلان داشته باشد. اتفاقی که فعلا دارد نمی افتد!
اعتقاد من اما همیشه در هر پدیدهی اجتماعی فرهنگی که درگیر آسیبها یا انحرافاتی میشود، این است که ببینیم ابتدا به ساکن خود ما چه کرده یا نکردهایم که حالا این گونه با تبعات آن آسیبها مواجه شویم. چه مسیری را رفته یا نرفتهایم که اینگونه در تولیدات هنری رسانهای توسط کنشگران خارج از حوزهی فرهنگی گیلان به تصویر کشیده میشویم که در نظر ما موهن یا تحقیرآمیز جلوه میکند.
اگر نقش خودمان را (چه مثبت و چه واجد اشکال) بر اساس واقعیتها، بدانیم آن وقت نقدی که بر کنش دیگران خواهیم داشت، هم منطقی جلوه میکند و هم میتواند در مسیر تغییراتی که مدنظر ماست همدلی مخاطبین گستردهتری را حتی خارج از حوزهی جغرافیایی و فرهنگی گیلان داشته باشد. اتفاقی که فعلا دارد نمی افتد!
حالا بگذارید برای پاسخ به پرسش شما درباره چرایی نحوهی به تماشاکشاندن این گونۀ گویشگران زبان گیلکی در سریالها و فیلمهایی مثل خاتون، نگاهی به کنش تاریخی خودمان (اینجا منظورم کنش چهرههای موثر و جریانساز و شاخص فرهنگی- هنری- اجتماعی- سیاسی برخاسته از خاک گیلان، که به هر حال میتوانند و باید معرف شخصیت یک گیلانی در سطح ملی باشند، نسبت به زبان مادری) داشته باشیم.
ببینید! هر زبانی برای دوام و قوام و گسترش، نیاز به حمایت قدرت سیاسی و هم تعدد گویشگرانش دارد. چیزی که حداقل در دوران معاصر، زبان گیلکی از آن در حدمطلوب بهرهمند نبوده است. حتی در زمان حاکمیت جمهوری شورایی جنگل به رهبری میرزاکوچک خان که به هر حال قدرت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی در حوزهی جغرافیایی و فرهنگی گیلان از دست حاکمیت مرکزی خارج و در دست گیلانیها بود، هیچ توجهی به زبان گیلکی نشد. برخلاف اتفاق مشابه در به طور مثال تبریز در حدود دو دهه بعدتر از ماجرای جنگل، بلافاصله پس از استقرار استقلالطلبان در آذربایجان، زبان ترکی زبان رسمی مدارس و دوایر اداری شد و کتابت نشریات هم به این زبان صورت میگرفت، در گیلانِ عهد جمهوری جنگل، نه تنها هیچ تلاشی در جایگزینی زبان گیلکی به جای زبان فارسی در محاورات و مکاتبات رسمی جنگلیها و… صورت نگرفت، بلکه روزنامهی اختصاصی جنگل که ارگان فرهنگی و رسانهای حاکمیت وقت گیلان بود؛ به فارسی منتشر میشد. حالا باید به این نکته توجه بفرمائید این مربوط به بیش از یک قرن پیش است که به هرحال قاعدتا نفوذ زبان فارسی در بطن جامعهی گیلان باید بسیار کمتر از این روزها بوده باشد و گویشگران به گیلکی هم بسیار بیشتر از امروز!
حالا باید پرسید کنشگران گیلانی فضای مجازی که روی وضعیت زبان گیلکی به حق دغدغه دارند، و اتفاقا بسیاریشان شمایل میرزا را به عنوان نماد یک گیلانی هویتخواه، به جای تصویر پروفایلشان گذاشتهاند ایشان را هم در مقام رئیس حکومت، به دلیل بیتوجهی به زبان گیلکی یا الینه شدن در فرهنگ و زبان مورد تائید مرکزیت سیاسی (یعنی فارسی) قابل نقد و خائن به فرهنگ و زبان گیلکی می دانند؟!
ماجرا وقتی اهمیت پیدا میکند که بدانیم این عدم استقبال از تعرفه و ترویج زبان و ادبیات گیلکی در میان نخبگان گیلانی، یک امر نادر نیست و رویهی عمومی است! بگذارید اسامی برخی چهرههای شاخص در حوزهی ادبیات را فقط یک مروری بکنیم. ابتهاج نه تنها بر قلهی غزل فارسی نشسته، بلکه از تاثیرگذارترین چهرههای معاصر در موسیقی نیم قرن اخیر ایران بوده. کسی تا حالا دو خط شعر گیلکی از ایشان خوانده یا شنیده؟ از دکتر معین به عنوان وصی نیمای بزرگ و پیشاهنگ فرهنگ فارسی چه؟ از سیروس طاهباز دیگر وارث نیما چه؟ از بهآذین که مثل ابتهاج در سریال از او یاد شده چه؟ یا حتی از کیومرث صابری فومنی یا همان گل آقا چقدر شعر و نثر گیلکی که کیفیت عرضه داشته باشد سراغ دارید؟ از این چهرههای ادبی ملیِ گیلانی بسیار میتوانم برای تان نام ببرم که کمترین عنایتی به زبان گیلکی در آثارشان نداشتهاند و تمام حمیتشان را در مسیر اعتلای فرهنگ و ادبیات فارسی گذاشتهاند و آن جا هم درخشیدند که البته بسیار قابل احترام هم هست. و این رویکرد فقط در حوزهی ادبیات نیست و در میان اهالی سینما و تئاتر و تجسمی و… هم هست.
نکته اینکه آنهایی هم که به زبان و ادبیات گیلکی پرداختهاند، اقلا گذشت زمان نشان داده، فعالیتی از ایشان که منجر به تولید محتوای ادبی در حوزهی زبان گیلکی شده، قابلیت ترجمه به زبانهای دیگر را نداشته یا به هر دلیل اگر مخاطبی در حوزهی فرهنگی گیلان داشته در اکثریت مطلق مواقع از این مرزهای فرهنگی فراتر نرفته. نمونهاش شیون فومنی که در قلهی شعر گیلکی نشسته و اقلا من ندیدم که اشعارش چندان به زبانهای حتی رایج در کشور خودمان ترجمه و بازنشر و دوبارهخوانی شود چه برسد به خارج! مقایسهاش کنید با مثلا شهریار و اشعارش! دلیلش هم همانیست که عرض کردم. عدم حمایت قدرت متمرکز سیاسی و فقر گویشگران، که اتفاقا کردها و ترکها و عربها و آذریهای ایران (به دلیل وجود قدرتهای سیاسی هم زبان در کشورهای همسایه) و البته فارسها با آن مواجه نبوده و نیستند.
پس در واقع، ما در سریال خاتون با تصویر تاریخی که خودمان آن را ساختهایم، مواجهایم؟
بله. من همهی اینها را آوردم که بگویم اگر در سریالی مثل خاتون، عموم تحصیل کردهها و روشنفکران و اهل فرهنگ و هنر و صاحب منصبان و به اصلاح آدم حسابیها و چیزفهمها فارسی حرف میزنند و طبقهی به اصلاح فرودست و روستایی و حاشیهنشین ها و برخی مواقع بزهکاران و ناحسابیها به گیلکی، منشا و مرجع این باورِ سست، تصویری تاریخی است که خودمان از خودمان نشان دادهایم و البته که برای شیفتهگان فرهنگ و زبان به اصطلاح معیار و ملی از نظر حاکمیت (یعنی زبان فارسی) اتفاق ناخوشایندی هم نیست!
بگذارید برای روشن شدن بیشتر داستان خاطره ای را از احمدعاشور پور نقل کنم که خیلی ها از خودش شنیده یا خوانده اند. ایشان تعریف میکرد اتفاقا درست در همان زمانی که داستان سریال خاتون رخ میدهد یعنی سال ۱۳۲۰، اولین کنسرتهایش را در صحنهی دانشکده کشاورزی کرج برگزار کرد. من این را در کتاب زندگی سیاسی و هنری عاشورپور هم آوردهام. میگوید وقتی روی صحنه برای بار اول ترانهای گیلکی خواندم از آن بالا دیدم که همه دانشجویان نخبهی گیلک حاضر در سالن از خجالت سرهاشان را انداختند پایین. بعد از پایان اجرا هم به من سخت تاختند که چرا با این اجرا به زبان دهاتی، آبرو و حیثیت ما گیلانی ها را بردی؟! توجه میفرمائید که ما داریم از هشتاد سال پیش حرف میزنیم. موکدا عرض میکنم از همان زمانی که سریال خاتون در آن روایت میشود.
حالا که بحث به این جا کشید بگذارید به نکتهی ظریفی در مورد خود عاشورپور و آثارش اشاره کنم که می شود تعمیمش داد به جاها و جریانهای دیگر حوزهی زبان گیلکی. به زعم من اساسا ما (تا همین سالهای اخیر) در ارائهی آثار ادبی و هنری شاید در بسیاری مواقع ناخواسته با یک شرم و خجالتزدگی نسبت به زبان گیلکی مواجه شدهایم. چگونه؟ مثلا خواننده ای دردمند و آزاده و متعهدی مثل خود عاشورپور تقریبا هرجا که خواسته حرفهای سطحی فولکلور بزند، عاشقانهی صرف بخواند و یا در ترانه از طبیعت و لطایف آن بگوید که به جایی بر نمیخورد به گیلکی خوانده، اما آن چند ترانه معدود با تم مستقیم معترض و سیاسی و اجتماعیاش را نه! به فارسی اجرا کرده. مثل عصیان. مثل به خاطر دو دخترم. و یا جادوی امید! این را با کمی مداقه از حضور هنرمندان موسیقی گیلان در رسانههای پرمخاطب سراسری رسمی و مجازی میتوانید دریابید. و هم حتی از بازیگران گیلانی. در مقابل خیل ترانههای بزن و بکوب و بیدرد و شاد و شنگول، چند ترانهی دردمند و متفکر گیلکی از این رسانه ها دیده و شنیده اید؟ اینها که اتفاقا شاخصههای هنر گیلان و پرمخاطبترین و مدعیترینها در حوزهی دفاع از زبان گیلکیاند را که به زور جلوی دوربین نمیبرند! یا این همه کاراکتر گیلکِ سرخوش با حرکات و اشارات و بیانات هزل و هجو و مبتذل و خندهآور را که دیگران از مرد و زن گیلان نساختهاند! تعارف که نداریم! اینها تولیدات داخلی خودمان است که داریم صادر میکنیم و دیگران هم در راستای اهداف خودشان بهره برمیدارند. تا حالا به این فکر کردهاید ما گیلانیها که خودمان را دروازهی اروپا و شاهراه مدنیت و مدرنیته به سمت ایران میدانیم در صد سالهی اخیر کی این جور لباسها را در زندگی روزمرهی خودمان در شهرها پوشیدهایم که گروههای موسیقی و نمایشی گیلانی حین اجراهاشان بر تن میکنند؟ عکسها و اسناد که هستند! چرا فکر میکنیم هرجا قرار است زبان گیلکی را نمایندگی کنیم، مردانمان باید لباس کوهنشین ها را بپوشند و زنانمان لباس روستاییهای قاسمآباد را؟! یعنی واقعا حرف گیلکی جدی و خردمندانهی همه شمول زدن با کت و شلوار اتو کشیده و صورت آراسته، آنقدر سخت و دور از تصور است؟!
مساله فرهنگ و سنت البته که حرمت و جایگاه خودش را دارد اما این تصویری که ما از خودمان نشان می دهیم به همان جایی می انجامد که بازتابش را در کاراکترهای در تاریخ جا ماندهی گیلک در مجموعههای نمایشی میبینیم.
البته این دلایلی جز این حقیرپنداری ناخواستهی زبان گیلکی برای انتقال مفاهیم عمیق و جدی هم دارد. یکیاش که مهم هم هست، مخاطب است. هنرمند یا ادیب گیلانی عموما دوست داشته و هنوز هم دارد حرف جدیاش، آن ایدهای که برایش بیشترین ارزش را دارد و برای رسیدن به آن کوشش زیادی هم کرده را با مخاطبین گستردهتری به اشتراک بگذارد، نه فقط بین مجموعهای از گویشگران محدود که از قضا تاریخ ادبیات مکتوب و مستند و پرباری هم (به هر دلیل) ندارد و امکان ترجمهی اثر هم (با توجه به شرایط اقتصادی و…فعلی) تقریبا در نظرش ناممکن است!
همه این ها را گفتم مسالهی رقابت یا حتی جنگ فرهنگها هم مساله کوچکی نیست و یک واقعیت محض است. همه فرهنگها همان قدر که بر هم تاثیر میگذارند و بهره میگیرند، در واقع در حال یک نبرد پنهان و آشکار برای غلبه بر یکدیگراند. درست همان اتفاقی که در بازار دارد رخ میدهد. هرکس دنبال عرضهی محصول خودش و کم رونقی محصول دستگاه مولد یا خدماتی حریف است با هر ترفند و حیله و ضرب و زور و اعطای مشوقی! حالا وای که مدعی اصلی، خودش صاحب قدرت مطلق و مرکزیت هم باشد.
این جا اتفاقا سنت این است که هیچ رحم و گذشتی هم در کار نباشد. هر فرهنگی با پشتوانهی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و البته نیروی کنشگر انسانی بیشتر، امکان غلبه و چیرهگی اش افزونتر. وضعیت ما و زبان گیلکی نسبت به زبان فارسی و البته این روزها ترکی چه بخواهیم چه نخواهیم همین است که اشاره کردم. ما محصولات باکیفیت و قابل ترجمهای به هر دلیل برای عرضه نداشته و نداریم و از همین رو بازار خودمان را حتی در میان مشتریهای به اصطلاح ثابت و خودی از دست داده ایم (البته که امروز دارد اتفاقات خوبی میافتد اما کافی نیست و استمرار و پیوستگی و کوشش بیشتر را طلب میکند)
حالا اگر نمیخواهیم واقعیت این رقابت بیمدارا را بپذیریم، و از آن طرف دوست داریم آن نقصهای تاریخی را که پیشتر گفته شد در پوشش نمایش شخصیتی مظلوم و بیپناه و هتک حیثیت شده از زبان گیلکی، پنهان کنیم و نادیده بگیریم. خب! نتیجهاش را هم میبینیم و البته که داریم می بینیم.
با توجه به نقش موثر و پیشروی زنان در گیلان در راستای کنشهای اجتماعی و فرهنگی، اما در داستان این سریال شاهد روایتی وارونه و یا مغرضانه هستیم مثال واضح آن شخصیت خاتون زنی غیربومی است که داعیهی پیشرو بودن دارد و در این کشاکش نقش زنان گیلانی تعمدا مغفول مانده است. به نظر شما ریشه این رویکرد از کجا نشات میگیرد؟
این نکتهای ست که بخش زیادی از انتقادات به این مجموعه را تا امروز به خودش اختصاص داده. البته که اگر از دید یک گیلانی به مساله نگاه کنیم، انتقاد کاملا برحقی است و انتظار مراعات و ملاحظه این موارد در سریالی که بسترش جغرافیای گیلان با آن سبقه درخشان در مدنیت و فرهنگ است، میرفت.
اما بگذارید بر اساس همان رویکردی که در ابتدا عرض کردم هم به ماجرا نگاه بیندازیم. این سریال را گیلانیها نساخته اند. صدا و سیما با بودجهی ملی و عمومی هم نساخته. مجموعه تهیه کنندهای غیربومی دارد که اگر فرض بگیریم دغدغهی پررنگ فرهنگی هم داشته باشد، و تعلق خاطری به گیلان، قطعا در مرتبهی اول دنبال منافع اقتصادی و… است. این خصیصهی همه بنگاههای خصوصی تولید و تبلیغ محصولات هنری و فرهنگیست و جز این امکان رشد و توسعهی فرهنگ و هنر هم در این ساحت نیست. طبیعی است که بخواهد برای جلب مخاطب بیشتر و بهره برداری از مواهب آن، تا جایی که بتواند و داستان اجازه بدهد، اسباب همدلی و همراهی جمعیت بیشتر را با مجموعهی تولیدی خودش فراهم کند. پس میبینید این طور اضافه کردن شخصیتی که یک طرفش تهرانی است و طرف دیگرش بختیاری توجیه پیدا میکند چرا که میتواند مخاطبین همدل در چهار محال و بختیاری، خوزستان، لرستان، کهگیلویه و بویراحمد و اصفهان را هم تضمین شده با خودش ببیند. مضاف بر این، با توجه به شهرت زنان بختیاری به جنگجویی و دلاوری، انتخاب کاراکتری برآمده از آن قومیت به عنوان شخصیت محوری داستان، به جای مثلا یک زن گیلک قهرمان اول داستان، حتی اگر مطلوب و مقبول گیلانیها نیفتد که نمی افتد! توجیه روایی و تاریخی و فرهنگی برای مخاطبینی دیگر در سایر مناطق جغرافیایی ایران پیدا میکند.
اما درباره مسالهی نادیده انگاشتن زنان پیشرو گیلانی در این مجموعه، پاسخ را تا حدودی معطوف به سوالات قبلی دادهام. اولا هدف سازنده و سرمایهگذار خصوصی از ساخت مجموعه، با اهدافی که ما در سر داریم و برایش روح و احساس و مال و جان مان را هم هزینه میکنیم، الزاما یکی نیست و هم قرار نیست در سریالی با داستانی مشخص به همه موجودیت فرهنگی یک جغرافیا پرداخت. البته که در این سریال هم، زنان گیلانی فرهیخته نادیده انگاشته نشدهاند، بلکه براساس همان باوری که عرض کردم و در اذهان عامه سَمنت شده، فقط گیلکی حرف نمیزنند! مثلاً در فیلم پروین (شخصیت معلمِ مبارز و اندیشهورز) گیلانی است که در راه وطن جانش را هم میبازد. نکته بامزه ای که ندیدم در نقدهای منتشر شده به آن اشاره شود باز دربارهی فهمیه اکبر است. ابتدا به این اشاره کنم که در قسمت اول در هنگام حضور خاتون و پروین در کتابخانه، آدامیان با ابراز تعجب به خانمهای حاضر میگوید تاکنون ندیده است در این شهر (رشت) خانمی فرانسه بداند و امیل زولا هم بخواند. البته که نویسندهی فیلمنامه خودش پاسخ فرد پرسشگر را از زبان خاتون میدهد: «الان نمونه اش جلوی شما ایستاده (خودش را می گوید و پروین را) و بعد نام فهمیه اکبر را میبرد و ادامه می دهد: و خیلی های دیگر» اول این که من واقعا نمیفهمم این انتقاد تند و گسترده به این سکانس برای چه بود؟ سوال اشتباهی مطرح شد و پاسخی واضح در دفاع از زنان اهل فرهنگ و روشناندیش گیلانی در خود سریال داده شد. به خصوص با آن عبارت تاکیدیِ «خیلی های دیگر» (که در نقدها اساسا نمی دانم چرا نادیده انگاشته شد!) اشاره هم شد که خیلی از ساکنین رشت اساسا گیلانی نیستند و مهاجراند که این درست است و برای شهر انزلی هم صدق میکند. حالا نکته جالب توجه این که در فیلم جوری القاء شد که فهمیه اکبر یک زن پیشرو و خط شکن گیلانی است. خب ما میدانیم که این امتیاز را دانسته یا نادانسته سازندگان مجموعه خاتون به گیلانیها دادهاند و اصلا این طور نیست! بانو فهیمه یمین اسفندیاری (اکبر) اصلیت مازندرانی دارد و برابر اظهارات فرزند بزرگش (گیلان) تهرانی است!
ببینید همان طور که عرض کردم اثر هنری در هر حوزهای هرچقدر بی کیفیت و ضعیف و سست باشد، نقدش هم هرچقدر تند و صریح و بی پروا، باید مبتنی بر مستنداتی باشد و به اصطلاح مو لای درزش نرود. متاسفانه این طور که من دیدهام بسیاری از نقدها در خصوص این سریال که ضعف هایش کم هم نیست، از حوزهی منطق خارج شده و انقدر احساسی و خشمآلود است که اصلن از طرف مخاطب مستقل و بی طرف جدی گرفته نمیشود و خوانده نمیشود.
با آنکه سریال خاتون در ظاهر روایتگر حوادت اشغال ایران توسط نیروهای متفقین است و در شناسنامهاش نیز خود را سریالی تاریخی معرفی میکند، و از سویی دیگر به روایتی عاشقانه میپردازد تا جذابیت این داستان شبه تاریخی را برای مخاطب عام بالا ببرد. به نظر این داستان از منظر چند ساحتی بودن موفق بوده است؟
بله. رویکرد سازندگان این مجموعه در انتخاب ساحتهایی برای روایت داستان رویکرد منطقی و درستی است. منتها از نظر من فیلمنامه آن کشش و جذابیت لازم را که باید داشته باشد ندارد. یعنی ما با مجموعه داستان هایی جذاب، بکر و پر فراز و نشیب و هم شخصیت پردازیهای پیچیده مواجه نیستیم و همه چیز قابل پیش بینی است و اگر قصه جلو میرود بیشتر به خاطر حضور ستاره ها یا تجسم روایت هاست. البته که همان طور که عرض کردم این فرم روایت میتواند مورد پسند عامه قرار بگیرد و گویی گرفته است، اما مخاطب خاص در آن دنبال چیزی فراتر از نوستالژی یا مجسم کردن تاریخِ از دست رفته میگردد.
این سریال روایتگر دورانی از ایران در دورهی پهلوی اول یا به مفهومی در کشاکش گذر از سنت به مدرنیته است. فکر میکنید تا اینجای کار چقدر در نمایش این مهم موفق بوده است؟
اساسا تا این جای داستان مساله اصلی نمایش تقابل یا سیر گذر از سنت به مدرنیته نبوده است. البته که میخواهد تصویری پیشرو، سنتشکن و مبارزهجو از زن ایرانی در مقابل دیدگان مخاطب عام به نمایش بکشاند که برخلاف انتقادات برخی به نظر من در حد ادعایی که داشته اتفاقا موفق هم بوده. چون اساسا مخاطب سریال تودهی مردم بوده نه منحصراً قشر الیت و متفکر و این جا همان تیپ جواب میدهد نه شخصیت های پیچ در پیچی که فهمیدنشان سخت است.
اتفاقا چیزی که در نظر من جلوه میکند تاکید سازندگان این مجموعه در تثبیت مسالهی مدرنیته در گیلان و نشان دادن سیمایی پیشرو، روزآمد و زیبا از منظر جغرافیایی شهری و روستایی گیلانِ دهه ۲۰ است که نباید از دید مخاطبی که به حق در جاهایی معترض آن است، دور بماند.
معطوف به همین نکته این را میدانم که برای ساخت این سریال به جای استفاده از لوکیشنهای واقعی، شهرکی ساخته شده تا آن تصویری که مطلوب نظر کارگردانان از گیلانِ تازه شده در عهد پهلوی دوم است به تماشا کشانده شود.
در این سریال برای برانگیخته شدن احساسات میهنپرستی، با تقابل افراد خوب و بد در قالب عناوینی چون میهن پرست و میهن فروش مواجهایم، اما در همین مورد نیز شاهد گزینشی برخورد کردن با شخصیتهای بومی و غیربومی هستیم. در حالیکه روایتهای تاریخی از میهنپرستی مردم گیلان چیز دیگری است. نگاه شما نسبت به این موضوع چیست؟
با توجه به انتقاداتی که در شبکههای مجازی دیدهام، فکر میکنم صحبت شما ناظر به مثلا شخصیت دو سربازی باشد که یکی فارسی حرف میزند و وطندوست است و با نیروهای مقاومت همراهی میکند و دیگری که لهجهی گیلکی دارد و خلاف مصالح ملی و میهنی، برای ارتش متجاوز خارجی خبرچینی میکند. خب. ابتدای امر بگویم با شما و دیگران که نقد دارند موافقم و این دوقطبیسازی را بر مبنای لهجهی گیلکی، یک خطای غیرقابل توجیه و در خوشبینانهترین صورت یک سهلانگاری حساسیتبرانگیز میدانم. حالا چرا میگویم خطا یا سهلانگاری؟ چون در خود فیلم، نشانههایی هست که میتواند ما را در بیمنظور بودن یا هدفمند نبودن این انتخابها در راستای تحقیر و تخفیف قومی مجاب کند. مثلا میبینیم که شخصیت وطنفروش و منفی رئیس رکن دو (سنگری) فارسی حرف میزند و قدرت (زنی که خاتون را نجات میدهد) گیلکی. ضمن این که اساسا اکثر شخصیتهای مثبت فیلم مشخصا گیلانیاند، منتها همانطور که پیشتر اشاره کردم فقط فارسی صحبت میکنند و این دلیلی بر تقسیمبندی وطنپرست و وطنفروش بر مبنای بومی بودن و غیر بومی بودن نیست. سرگرد ملک، گیلانی و بومیست، سربازی که فارسی حرف میزند به آن اشاره شد وطن پرست است بومی است، بهآذین و نامجو و دیلمی و … که وطنپرستند همه بومیاند و فقط دارند فارسی حرف می زنند. با این توصیفات، بدسلیقگی و شلختگیای در انتخاب کاراکترها و برخی جاها لهجههاشان می بینم اما نقشهی شومی برای تخریب فرهنگ و زبان گیلکی واقعا نه!
به عنوان سوال آخر، نظر شما پیرامون میزان حساسیت شبکههای اجتماعی در مواجهه با تولیداتی از این دست که باعت برانگیختن احساسات فرهنگی و قومی و همچنین ایجاد موجهای مجازی میشود، چیست؟ نقش و جایگاه رسانهها از منظر ارائهی نقد تخصصی چیست؟
بگذارید ابتدا باز به یک نکته اشاره داشته باشم. همانطور که گفتم از ظاهر امر برمیآید سریال خاتون تولید بخش خصوصی است و ربطی به نهادهای متمول دولتی مثل صدا و سیما و بودجههای عمومی ندارد که اگر واقعا اینطور باشد علیرغم همه انتقادهایی که هست حرکت الهامبخشی میتواند باشد. این در اصل باید انگیزه و نیروی محرکهای باشد برای افراد دغدغهمند بومی و کنشگران حوزهی فرهنگ و زبان گیلکی که فعالیت شان در دفاع از سرمایههای معنوی بومی را از فضای مجازی به سمت کنشهای عملی هدایت کنند. چگونه؟ این همه سرمایه در دست سرمایهداران بومی هست که ادعای اصالت و هم آمادگی برای جانبازی در راه اعتلای گیلان دارند! و البته دارد در جاهای بیربط و کمفایده هزینه میشود. قاعدتا اینها باید توسط هنرمندان گیلانی با طرحهای توجیهی جذب و در راستای تولید آثارپرمخاطب و با کیفیت بصری در سطح ملی مثل سریالهایی که تامین کنندهی منافع فرهنگی گیلان و پاسخگوی شبهات احتمالی وارده از سمت تولیدات دیگر از حوزههای فرهنگی دیگر باشد، خرج شود. خب! میبینیم که علیرغم ظرفیتهای بالایی که وجود دارد این اتفاق نه در گذشته رخ داده و نه گمان میرود در آینده انگیزهای برای تحققاش وجود داشته باشد! و این طور که معلوم است کنشگران گیلانی به همین نقادیهای تند و تیز و راه انداختن موجهای درخواست تحریم و تحدید و تکفیر در فضای مجازی راضیاند.
عرصهی فرهنگ، عرصهی رقابت محصولات و فرآورده هاست. البته که نقد و نظر هرچقدر تند و بی پروا و بی مدارا از ضروریتهای جوامع پویا و اسباب اصلاح و پیشبرد بهتر و کیفیتر ساختارهای فرهنگساز است. ولی مشروط به این که مستدل و برپایهی منطق و درک فضای رقابت، بدون خشم و نفرتپراکنی، و توام با پذیرش واقعیتها و موقعیتها، ضعفها و کمکاریهای تاریخی و البته توجه به اصل اثرگذاری متقابل فرهنگ ها بر هم باشد.
این جا لازم میدانم مخاطب این گفتگو را به یک نکتهی مهم و تعیینکننده در حوزی کنشهای فرهنگی و رسانهای توجه بدهم. مشاهده میشود که پیامد انتقادهای طرح شده از سریال خاتون، کمپین جمعآوری امضا جهت توقف پخش این سریال از سوی برخی کاربردان فضای مجازی راهاندازی شد و گویی تعداد قابل توجهی هم امضا هم جمع شد. می خواهم هشدار بدهم که شاید در ظاهر امر، کنش جمعی شورانگیزی باشد و نیت درست و صادقانهای هم حتما پشتش هست اما باید بدانیم تالی فاسد اینگونه کنشهای حذفی که بیشتر به سانسور تنه میزند تا حرکتی اصلاحی، در صورت تسری پیدا کردن در همه حوزههای فرهنگ و جغرافیایی نسبت به آثار دیداری و شنیداری، حتما دامن خود ما گیلانیها را خواهد گرفت. همان طور که پیشتر در جریان پخش سریال «سرزمین مادری» یا همان « سرزمین کهن»، به کارگردانی کمال تبریزی رخ داد. سریالی که آن هم اتفاقاً به جریانات سیاسی دههی بیست خورشیدی میپرداخت اما با شروع پخش و پس از اعتراضات گستردهی بختیاری ها نسبت به آن چه توهین و تحریف تاریخ قومیت بختیاری میدانستند پخش و نشرش علی رغم سرمایهگذاری گسترده از سال ۱۳۹۲ تا امروز متوقف ماند. و حالا از کجا معلوم اگر روزی سریال دلخواستهی ما گیلکها بر مبنای زندگی میرزا کوچک خان ساخته شد، و باب دل ترکها و کردها نیامد، کمپین نکنند و با فشاری افزونتر از ما (که به دلیل جمعیت بیشتر طبیعی ست) اسباب حذف ش را فراهم نکنند!
همان طور که عرض کردم عرصهی فرهنگ، عرصهی رقابت محصولات و فرآورده هاست. البته که نقد و نظر هرچقدر تند و بی پروا و بی مدارا از ضروریتهای جوامع پویا و اسباب اصلاح و پیشبرد بهتر و کیفیتر ساختارهای فرهنگساز است. ولی مشروط به این که مستدل و برپایهی منطق و درک فضای رقابت، بدون خشم و نفرتپراکنی، و توام با پذیرش واقعیتها و موقعیتها، ضعفها و کمکاریهای تاریخی و البته توجه به اصل اثرگذاری متقابل فرهنگ ها بر هم باشد.
سپاس که در این گفتگو با ما همراه بودید.
منبع: مرور/
دیدگاهتان را بنویسید