شمال ما: «محمدرضا یکرنگ صفاکار» متولد سال ۱۳۴۲ در رشت است. او نخست جز تکنیسین های داروسازی بود و چندین سال در این زمینه فعالیت کرد و پس از این که کارخانه ی شیمیایی باعث آسیب به چشم او شد از ادامه ی کار صرف نظر کرد و به فعالیت های هنری پرداخت.
«محمدرضا یکرنگ صفاکار» متولد سال ۱۳۴۲ در رشت است. او نخست جز تکنیسین های داروسازی بود و چندین سال در این زمینه فعالیت کرد و پس از این که کارخانه ی شیمیایی باعث آسیب به چشم او شد از ادامه ی کار صرف نظر کرد و به فعالیت های هنری پرداخت. او سالهاست که در زمینه ی سینما و موسیقی و پرورش هنرجو فعالیت دارد که به طور خلاصه می توان به اینها اشاره کرد: چاپ مقاله های سینمایی و ساختن بیش از ۴۵۰ برنامه ی رادیویی با نام «موسیقی، خیال و اندیشه» در رادیو فرهنگ و رادیو نمایش در مورد موسیقی و سینما، برگزاری بیش از ۱۰۰۰ جلسه ی آموزش و تحلیل سینما که هنوز هم تداوم دارد. چندین سخنرانی در دانشگاه ها در مورد موسیقی، کتابی به نام «زیبایی و مرگ» که تحلیل یکی از فیلم های ویسکونتی است از دیگر آثار اوست. همچنین چندین کتاب دیگر او که در انتظار مجوزند و تعدادی دیگر که هنوز برای انتشارشان اقدام نشده که از جمله «آنچه عشق به من می گوید» که شامل ۱۳۰ مطلب درباره ی رشته های مختلف هنری است؛ و کتاب «لحظه ی موسیقی» که عصاره ای از ۳۰۰۰ صفحه جزوات برای کلاس های موسیقی است.
با وی در یک عصر پاییزی در خصوص مباحث مربوط به موسیقی گیلان گفت و گو کردیم . پرداختن به موسیقی فولکلور گیلان از آغاز تا اکنون و سبک های مختلف در این زمینه موضوع صحبت ما شد. اینکه چقدر می توان در جهان نو به سبک های موسیقی سنتی و فرهنگ های بومی پرداخت و چقدر ترانه سرایان و خوانندگان گذشته ی گیلان توانستند در این زمینه راه را برای اثرگذاری این نوع موسیقی برجای بگذارند. ماحصل این گپ و گفت را در ادامه می خوانید.
عناصر کلی موسیقی سنتی گیلان را چگونه می توان تعریف کرد؟
فکر نکنم موسیقی گیلان به صورت آکادمیک تدوین شده باشد که بتوان برایش عناصری قائل شد. در بین اهالی موسیقی هم وحدت نظری در این مورد وجود ندارد؛ درباره ی این موسیقی که بیشتر از دوره ی قاجار به بعد را شامل می شود، کتابهایی نوشته شده است. به عنوان مثال آقای روح الله خالقی در جلد دوم کتاب «نظری به موسیقی» درباره ی دستگاه های هفت گانه ی موسیقی ایران و آوازهای پنج گانه اش با این رویکرد حرف زده که آنها قابل تقلیل به پنج دستگاه هستند. یا آقای ژان دورینک فرانسوی که عاشق ادبیات و موسیقی سنتی ایران بوده، در کتابش به صورت آکادمیک در مورد این موسیقی توضیحاتی داده است. با این حال هنوز شکل منسجم و تدوین شده ای پیدا نکرده و اختلاف نظر بسیاری در موردش وجود دارد. حال چه برسد به موسیقی سنتی گیلان که هیچ کار آکادمیکی در موردش انجام نشده است. شاید بتوان در مورد موسیقی گیلان که یک موسیقی آوازی و فولکوریک است صحبت کرد؛ مثلا به عنوان محتوایی، مبتنی بر اشعار عاشقانه ای است که عشق را دیدگاهی زمینی می داند و اگر هم معنوی باشد، معنویتی متصل به زمین است. گونه ای که تجربه ی زمینی عشق را از تجربه ی معنوی اش جدا نمی بیند. مثلا آقای پوررضا ترانه ی بسیار جالبی به نام «جان لیلی» خوانده که من راجع به آن مقاله ای نوشتم و از دیدگاه آکادمیک توضیحش دادم. در این ترانه روح دختری با دختر دیگری درباره ی اولین تجربه ی عشقی اش صحبت می کند. آن دختر وقتی برای جمع کردن هیزم به جنگل می رود، پسری در یک نگاه عاشقش می شود و همانطور که دختر می دود، پایش سُر می خورد و خاری درونش فرو می رود و پسر برای برداشتن خار پیشش می آید و رابطه ی عاشقانه ی گذرایی بین شان شکل می گیرد. در این ترانه از اصطلاح های فراموش شده ای هم استفاده می شود: مثل گیل گوده. نکته ی جالب دیگر این است که به یکباره راوی عوض می شود و جوان با حالتی تند و دکلمه مانند که شبیه رسیتاتیو در اُپرا است می گوید اگر می دانستم به این زودی می میری، یک لافند یا طناب به پایت می بستم تا به این زودی از دستم در نروی. بنابراین گاهی راوی دانای کل است و گاهی دختری که مرده و اصلا مخاطبش معلوم نیست و یا اینکه آن جوان از کجا پیدایش می شود. بیشتر مضامین اشعار فولکلوریک ایران به همین ترتیب است: عشق و دلدادگی که مربوط به زمین و کشاورزی است. حتی ترانه های آقای عاشورپور که به غلط می گویند ایشان پدر فولکلوریک گیلان هستند و اصلا موسیقی شان فولکلوریک نیست، همین گونه است؛ آقای عاشورپور به نوعی موسیقی ملی محسوب می شود؛ یعنی موسیقی بومی را با موسیقی آکادمیک ترکیب کرده است. موسیقی ایشان هم ترکیب موسیقی سبک اُپرایی با موسیقی آکادمیک است. اما آقای پوررضا بیشترین عناصر فولکلوریک را در ترانه هایش دارا است ولی شیوه ی خواندن شان اصلا سنتی و اُپرایی نیست و کاملا بومی و فولکوریک است، این موضوع در آهنگ «پس از باران» هم قابل مشاهده است. با اینحال می بینیم که آهنگ ها خوب تنظیم نشده اند و قوتی که در متن و صدایشان بوده، در آهنگ ها وجود نداشته است. حتی ترانه هایی که آقای جهانگیر سرتیپ پور به زبان گیلانی نوشتند، اصلا موسیقی فولکوریک نیست، ولی همین تلقی را نسبت به مسائل عاشقانه دارد؛ مثلا می گوید: سر کوهی بوشوم می پا جیلیسکست، کلاچ و کشکرک بر من بخندست… می گوید: به کوهی رفتم که وقتی لیز خوردم، کلاغ بر من خندید و ای یار تو کجا بودی تا دستم را بگیری. به هر حال می بینیم که مظاهر گیلان و رویکرد عاشقانه در هم تنیده شده و عشق کاملا جنبه ی زمینی دارد. اینها خصوصیات اشعار بودند. می توان مولتی ریتمیک بودن این نوع موسیقی را مثال زد؛ ریتم های بسیار متنوعی دارد و گاهی شما در یک ترانه می توانید چند ریتم را شناسایی کنید.
آیا نظام این موسیقی از قدیم تدوین شده و تاکنون هیچ تغییری نکرده و اگر تغییری کرده آیا در راستای پیشرفت آن بوده یا خیر؟
به صورت آکادمیک تدوین نشده و فقط در روستاها خوانده می شده است. مثلا وقتی آقای ابوالحسن صبا در رشت بودند، «زرد ملیجک» و «دیلمان» را که نوشتند و در موسیقی سنتی ما هم راه پیدا کرد، فقط گام هایی بودند که برداشته شدند و راه به جایی نبردند.
منظورتان این است که دست به دست شده تا به اینجا رسیده است؟
بله و همچنین نظام مند نشده است. قطعاتی که آقای ناصر مسعودی اجرا کردند، اساسا فولکوریک نیستند و با ارکستری خوانده اند که پهلو په پهلوی ارکستر سنتی می زند و آن لالایی معروف که آقای مرتضی حنانه آن را ساخته اند، موسیقی یا رمانتیک ملی است، یعنی موسیقی آکادمیکی که مربوط به دوره ی رمانتیک موسیقی است؛ در دوره ی رمانتیک که از سال ۱۸۲۰ تا ۱۹۰۰ است و بعد به صورت نئورمانتیک ادامه پیدا می کند، گرایشی به اگزوتیسم یا موسیقی غیر اروپایی و ملل شرق دیده می شود، یعنی کسی موسیقی آکادمیک را فرا گرفته و آن را با سازهای بومی خودش ترکیب کرده: به این موسیقی، موسیقی ملی می گویند.
مرتضی حنانه، حسین دهلوی، فریدون شهبازیان، کامبیز روشن روان، هوشنگ کامکار، ارسلان کامکار؛ اینها موسیقیدان های رمانتیک ملی محسوب می شوند. چایکوفسکی و کورساکف هم رمانتیک ملی روس هستند. فرانتس لیست و بلابارتوک جز رمانتیک ملی مجار هستند. مرتضی حنانه در این سبک «الله تی تی» را ساخت که ناصر مسعودی خواندش، با این فرق که ارکستر سنتی ایشان به قوت ارکستر آقای مشکاتیان نیست. گاهی حتی موسیقی شان هم گیلکی نیست، مثل خروسخوان، یا نوروز که یک والس است. یعنی موسیقی شان بومی گیلان نیست و فقط اشعارشان گیلکی است. آقای وحدتی موسیقی فولکوریک می خوانند، ولی سازبندی عجیبی دارند، سازهاشان ربطی به موسیقی سنتی گیلان ندارد، چند بار هم که فقط با طبل و تشت برنامه اجرا کردند. ایشان در ابتدای کار آهنگساز تحصیل کرده ای داشتند و اولین بار ایشان آقای وحدتی را سر صحنه بردند. سعی می کردند با سازها و آواهای بومی، موسیقی آهنگسازی شده ای را ارائه دهند. همین موضوع را در گروه رستاک می بینیم. آقای وحدتی در کنسرت هاشان مشخص نمی کنند که تا چه حد می خواهند به موسیقی فولکوریک نزدیک شوند.
بنابراین امکان دارد از کسی نام برد که به شناخته شدن این موسیقی کمک کرد و باعث شد مردم با آن آشنا بشوند؟
می گویند که مرحوم عاشورپور بوده؛ چون ارزش های خودش را دارد و ترانه های ایشان در ذهن مردم گیلان جاودانه شده است. باز هم تأکید می کنم که ایشان پدر فولکلور موسیقی گیلان نیستند. می گویند که اولین بار ایشان در رادیو به زبان گیلکی ترانه خواند و باعث شد عموم به این کار گرایش پیدا کنند. بنابراین می شود گفت که ایشان شروع کننده بودند. نمی شود دقیقا منشا آن را یافت. به عنوان مثال از آقای وحدتی شنیدم که بیشتر ترانه هاشان در مزارع خوانده می شد.
به نظر شما امروز کسی وجود دارد که بتواند به صورت اصولی این نوع موسیقی را به مردم آموزش دهد؟
سینما را به عنوان مثال در نظر بگیرید. من سالهاست در سینما جوان تدریس می کنم. آنجا ساختن فیلم کوتاه را آموزش می دهیم. اینگونه نیست که مثلا فیلمنامه نویسی را درس بدهیم، باید ابتدا کلیت سینما تدریس شود و بعد به عهده ی هنرجوست که تصمیم بگیرد فیلم کوتاه، انیمیشن و یا مستند بسازد. در موسیقی هم وضع به همین ترتیب است. کسی که به موسیقی علاقه مند است، باید موسیقی آکادمیکی دنیا را یاد بگیرد و بعد موسیقی بومی ما را به جهان معرفی کند. اتفاقا جهان از ما همین انتظار را دارد. چون آنها به اندازه ی کافی نوازنده دارند که آثار برجسته را بنوازند و دیگر نیازی نیست ما همین کار را انجام دهیم. جهان تشنه ی دریافت ویژگی های بومی هر منطقه و شیفته ی ارتباط با خرده فرهنگ ها است. از ویژگی های اصلی پست مدرن همین توجه به خرده روایت ها است. بنابراین در پست مدرنیته کهن و مدرن با هم ترکیب می شوند. در پست مدرنیسم همه ی خرده فرهنگ ها جزئی از فرهنگ جهانی هستند. آن هم نه فقط موسیقی سنتی، بلکه حتی موسیقی فولکوریک و مقامی که بسیار غنی هستند. یکی از این افراد حسین علیزاده است که دانش آکادمیکی را نه فقط با موسیقی سنتی، بلکه با موسیقی مقامی سرزمین های مختلف ترکیب می کند. در رابطه با مساله ی آموزش اینکه باید کسی موسیقی پیشرفته ی دنیا را فرا بگیرد و بعد به موسیقی بومی خودش توجه نشان دهد.
از افرادی چون وحدتی و عاشورپور نام بردید. این افراد تا چه حد به پیشرفت یا پسرفت این نوع موسیقی تأثیر نهاده اند؟
هر کدام اینها پنجره ای را به سمت موسیقی فولکوریک یا زبان گیلکی باز کرده اند. در عین حال ممکن است در جا زدن هایی هم دیده شود. مثلا اگر فقط این عزیزان را استادان بی بدیل خطاب کنیم و دیگر بزرگان موسیقی دنیا را نادیده بگیریم، این نوعی توهم است. گروه های موسیقی فولکوریک و در واقع گیلک زبانی مثل گروه آقای وحدتی تشکیل می شود که کنسرت هاشان اغلب بسیار هم استقبال می شود، و این موضوع باعث به وجود آمدن موجی شده که هر کسی به صرف برگزاری کنسرت گروهی تشکیل دهد؛ آن هم بدون اینکه تحقیق مفصلی صورت گیرد و نسبت موسیقی سنتی با موسیقی آکادمیکی دریافته شود. بعضی از اینها هم عمیقا به موسیقی گیلان علاقه مندند. بعضی ها کارهایی انجام داده اند. مثلا گروهی به اسم «تاسیان» در یکی از کنسرت هاشان به موسیقی گیلکی ای توجه نشان داده بود که شهری بود نه روستایی.
از دیگر عوامل این مشکل، نبود پشتیبانی فرهنگی است که باعث می شود این کارها جسته گریخته باشد و تأثیر بلند مدتی مشاهده نشود.
با در کنار هم قرار دادن ضعف ها و خوبی های این موسیقی، امکان دارد در آینده بتوانیم بیشتر از این موسیقی بشنویم؟
اکنون شرایط جامعه به گونه ای است که تنها باید سعی کنیم آنچه را داریم از دست ندهیم و فعالیت های فرهنگی خودمان را تداوم ببخشیم. اینکه تکاملی در این موسیقی صورت می گیرد یا نه، فعلا به این درجه نرسیده ایم.
ممنونم از وقتی گذاشتید.
من هم ممنونم.
منبع: مرور/ ماهان سیارمنش
دیدگاهتان را بنویسید