شمال ما: کوچکترین رزمنده دفاع مقدس می گوید: در دوران دفاع مقدس هیچ چیز بر رزمندگان غلبه نمیکرد؛ همه اقوام اعم از فارس، ترک، کرد، لر، بلوچ، گیلک و … همه در کنار هم با عشق به دفاع از وطن میپرداختیم.
علی فرجود کوچکترین رزمنده کشور در دوران دفاع مقدس است، وی متولد رشت است که در سن ۱۰ سالگی به صورت داوطلبانه عازم جبهههای نبرد حق علیه باطل شد و افتخار هشت سال حضور در جنگ، قریب به ۶ ماه اسارت و جانبازی ۲۵ درصد جنگ تحمیلی را در کارنامه خود دارد.
لطفا خودتان را به طور کامل معرفی کنید؟
بنده علی فرجود معروف به سعید، متولد ۱۴ مهر سال ۴۹ هستم، در محله سرخبنده رشت به دنیا آمدم و دو فرزند به نام های مائده و امیرعباس دارم، چند سالی به همراه خانواده در تهران زندگی کردیم و مجددا به رشت بازگشتیم و دوران ابتدایی خود را در دبستان رشدیه و رودکی در محله باقرآباد رشت گذراندم، در مقطع سوم ابتدایی بودم که به جبهه رفتم و تنها برای امتحانات به مدرسه میآمدم.
برخود خانواده با موضوع اعزام شما به جبهه چگونه بود؟
فضایی که آن زمان در کشور حاکم بود موجب آگاهی هرچه بیشتر جوانان و نوجوانان میشد، آن زمان مساجد شبها نیز برای گردهماییها و خدمترسانی باز بود و خانوادهها از حضور فرزندان خود در مساجد اطلاع داشتند و نسبت به راهی که در پیش گرفته بودیم مطمئن بودند، از آنجایی که برادرانم نیز در همین مسیر اعتقادی پیش رفته بودند و فعالیت پدرم در جهاد سازندگی موجب شده بود که بتوانم رضایت قلبی را برای جبهه رفتن از خانواده بگیرم، در ابتدا و به دلیل سن کم، والدینم مخالف حضورم در جبهه بودند، اما من برای رفتن به جبهه و دفاع از اسلام و انقلاب شور و اشتیاق داشتم و لذا در طول هشت سال دفاع مقدس رضایت پدر و مادرم را کسب کردم.
در خصوص دیگر اعضای خانواده بگویید، گویا برادرانتان نیز از رزمندگان هستند.
بله، برادران من نیز (سیاوش و سیامک) هر دو جانباز و از رزمندگان دفاع مقدس هستند اما با وجود اینکه من پسر آخر هستم اما زودتر از همه به جبهه اعزام شدم.
چه چیزی موجب شد برای جبهه رفتن ترغیب شوید؟
شاید برخی گمان کنند ما تحت تأثیر جریانات حاکم بر جامعه دچار هیجانات شدیم و یا برخلاف میل خود به جبهه رفتیم، اما ما با وجود فضایی که در جریان بود و نشستن پای منبر و سخنرانیهای افرادی نظیر شهید ابوالحسن کریمی و سروش اکبرزاده با حقیقت این مسیر آشنا شده بودیم و گویا خواست خدا بود که در این سن به آگاهی برسیم و راه درست را انتخاب کنیم.
نخستین بار چه تاریخی به جبهه اعزام شدید؟
نخستین بار به صورت انفرادی در اسفند ماه سال ۵۹ به جبهه اعزام شدم در آن زمان تنها ۱۰ سال داشتم و تا ۱۸ سالگی نیز پس از ۶ ماه تحمل اسارت از جبهه بازگشتم.
در کدام یک از عملیاتها شرکت داشتید؟
در عملیاتهای رمضان، شیاکو، بیت المقدس و والفجر مقدماتی و برخی از عملیاتهای برون مرزی نیز شرکت داشتم.
در کدام عملیات و در چه سالی مجروح شدید؟
اولین مجروحیت من در سال ۶۰ بود، یک هفته پیش از قبل از عملیات فتح المبین از ناحیه سر، چشم، گوش و کتف راستم مجروح شدم.
چگونه به اسارت در آمدید، خاطراتی از نحوه اسارت خود دارید؟
بنده حدود ۶ ماه در ترکیه اسیر بودم، چرا که باید برای رسیدن به پایگاههای خود در شمال عراق از مرز ترکیه عبور میکردیم، همانطور که میدانید نمایندگان ایران از سال ۶۳ وارد شمال عراق شدند، افرادی مانند شهید دل آزار که مسؤول اطلاعات عملیات بود، ما باید به قرارگاه میرفتیم اما برای اینکه پایگاههای عراق را رد کنیم و وارد درگیریهای بی مورد نشویم از خاک ترکیه مسیر را دور میزدیم، من آخرین فردی بودم که ستون را نگه داشته بودم در این حین حضور هلیکوپترها ما را مشکوک کرده بود و میان رفتن و ماندن دو دل بودیم که به اسارت نیروهای ترکیه در آمدیم.
آیا بعد از بازگشت از اسارت تحصیلات خود را ادامه دادید؟
من علاقه زیادی به هنر داشتم و میخواستم در دوره دبیرستان هنر بخوانم اما مشاورین مدرسه میگفتند به دلیل عدم حضورم و مشغول بودن در جبهه نمیتوانم به این رشته بپردازم، بنابراین؛ رشته علوم انسانی را ادامه دادم و اکنون کارشناسی مدیریت و برنامهریزی فرهنگی دارم.
با کدام یک از فرماندهان به نام همرزم بودید؟
متأسفانه تمام اعزامهای من انفرادی بود و کمتر پیش آمده که در گردان رزمندگان گیلانی باشم، اما ورودم به جبهه با ملاقات شهید حسن باقری همراه بود، آقایان رحیم صفوی، سردار رشید، سردار رئوفی و شهید باکری در زمانی که در لشکر عاشورا بودم نیز از عزیزانی بودند که در طول جبهه افتخار آشنایی و همرزمی با آن ها را داشتم؛ همچنین سردار سالک نیز که آن زمان فرمانده بسیج کل کشور بودند از افرادی بودند که بعدها در کمیته با وی همراه بودم، چراکه در مناطق عملیاتی شوش زمانی که داشتیم پیکر شهدا را بر میگرداندیم و برادر سردار سالک نیز در بین همین شهدا بود پس از آن علاقه و ارتباط ما بیشتر شد.
هنوز با همرزمان خود ارتباط دارید؟
من در تیپ تکاوری امام حسن (ع) حضور داشتم که بیشتر رزمندگان این تیپ از اهواز و خرم آباد در آن حضور داشتند، این تیپ به حدی فعال بود که آقای محسن رضایی در آن زمان حکم لشکر به این تیپ داده بود چرا که مجهز به توپخانه مستقل نیز بود و افرادی نظیر حسن عباسی و حکیم الهی نیز در این لشکر حضور داشتند.
خب طبیعی است که زیاد همرزمان خود را با این مسافت نمیبینم اما بعد از چندین سال با برخی از آنها صحبت کردم و متوجه شدم هر ساله در یادمان شهید غلامی در هویزه یک دورهمی و مراسمی با رزمندگان این تیپ برگذار میشود که رزمندگان در آن مکان گرد هم آمده و یاد آن دوران را گرامی میدارند من نیز چند دوره از این همایش را شرکت کردم.
شهید حق وردیان
به خاطر دارید چند نفر از همرزمان شما به شهادت رسیدند؟
آن زمان که من در جبهه بودم، برخی از رزمندگان گیلانی از تیپها و گردانهای دیگر سه شب قبل از عملیات بیت المقدس از من خواستند که به گردان آن ها ملحق شوم، در بین آنها شهید حق وردیان و شهید دانا، شهید دل آزار و شهید حاجت پور، شهید فرشته و شهید آلیانی حضور داشتند، من آن زمان در یک گردان دیگر بودم و متأسفانه توفیق حضور در بین رزمندگان گیلانی نصیبم نشد، سه شب بعد همرزمان دیگرم خبر از شهادت این عزیزان دادند، من دچار گیجی و سردرگمی و از این بابت بسیار غمگین شدم، چرا که شهید حق وردیان در آن زمان منتظر به دنیا آمدن فرزندش بود که متأسفانه هرگز دخترش فاطمه چهره پدرش را ندید.
یک سوال کلیشهای، اگر باز هم جنگی شود به جبهه خواهید رفت؟
این سوال بسیار از من پرسیده میشود، باید بگویم که با وجود تلفات و زیانهایی که جنگ تحمیلی به کشور زد اما زیباییهای خاصی نیز داشت، در نظر بگیرید در یک خانواده ممکن است بگو مگوها و قهر و آشتیهایی باشد که شما را ناراحت کند اما در جبهه اگر کسی حرفی میزد که احساس میکرد همرزمش ممکن است از دست او دلخور شده باشد تا از او حلالیت نمیگرفت آرام و قرار نداشت، جنگ نعمتی بود که هیچ چیز بر رزمندگان غلبه نمیکرد، همه اقوام، ترک، کرد و لر و بلوچ و گیل همه در کنار هم و با یکدیگر مهربان بودند و با عشق به دفاع از وطن می پرداختند، در میدان مین میخوابیدند تا دیگر رزمندگان بتوانند از مسیر بگذرند، اینها واقعیتهایی است که شاید برای نسل جوان قابل درک نباشد اما این حد از ایثار در بین رزمندگان وجود داشت و با این خاطرات مطمئنا تمام رزمندگان و جانبازان با وجود جنگ باز هم به میادین جبهه باز میگردند.
آیا حاضرید فرزندان خود را برای جنگ به جبهه بفرستید؟
خوشبختانه جوانان امروز قادر به تحلیل مسائل هستند و نسبت به مسائل روز جامعه و دنیا با اندکی تحقیق به آگاهی می رسند، آنها هم موظف به دفاع از این آب و خاک هستند و اگر برای جنگ هدف درست و منطقی داشته باشند و تحت تاثیر فضای حاکم و بدون اعتقاد و آگاهیگیری نکنند خودم داوطلبانه اجازه میدهم که به جنگ بروند.
در هفته دفاع مقدس چه احساسی پیدا میکنید؟
سالهای دفاع مقدس را سراسر ایثار، فداکاری و شهادت طلبی میدانم و یاد آن دوران مجدد به ذهنم خطور میکند اما متاسفانه شرایطی به گونهای شده که برخی خبرنگاران و مسؤولان تنها در همین دوران به یاد رزمندگان میافتند، باید در طول سال نیز پای صحبت این افراد نشست و از مشکلات آنها جویا شد، حرف ایشان را شنید و برایشان ارزش و حرمت بیشتری قائل شد چرا که برخی از رزمندگان و جانبازان مشکلات و حرفهای ناگفتهای دارند که مسؤولان مربوطه باید به آنها گوش دهند و مشکلاتشان را مرتفع کنند.
در خصوص کتاب زندگینامه خود کمی توضیح دهید؟
اسم این کتاب هفت ستون است و خلاصهای از خاطرات بنده از جنگ است که در ۴۰۰ صفحه به چاپ رسیده، دلیل انتخاب این نام برای کتاب نیز تجمع انقلابیون و حزب اللهیها و اقشار رشت در کنار هفت ستون واقع در میدان شهدای ذهاب در کنار کتابخانه ملی رشت بود، شهیدان اسلام پرست، قلی پور، کریمی و دیگر افراد در این مکان تجمع میکردند، که در این حین و بحبوحه جنگ آقای فتح اللهی در آن مکان ترور شد و اکنون جانباز است.
چه توصیهای برای نسل جوان دارید؟
از جوانا میخواهم حرمت جانبازان و ایثارگران را بیش از پیش نگه دارند، همچنین جوانها باید تحقیق کنند و به هرآنچه در فیلمها درباره شهدا و جانبازان میبینند اکتفا نکنند چرا که رشادت رزمندگان ما بسیار فراتر از اینها بوده و باید با واقعیت و مستندات جنگ آشنا شوند، در هر چیزی فکر و اندیشه کنند و بعد تصمیم گیری کنند تا به آنچه منطقی و عقلانی است، برسند.
منبع: فارس
دیدگاهتان را بنویسید