شمال ما؛
سعادتی رنج بارتر از نمردن سراغ دارید ؟! اینکه از پس سالیان دراز، به جایی رسیده باشی که سر برگردانی و ببینی: نه ابتدای راه پیداست نه از رفقا خبری هست، نه از همراهان، اثری؛ و نه … همه، جا مانده اند و تنها تو مانده ای؛ آری ! تو تنها مانده ای.
باری ! سعادت رنج باری ست، پیر شدن و نمردن؛ جایی که جوانان، پیر نشده می میرند !
و پیر مرد، جوان بود که مُرد. آن قدر جوان بود که می گفت: ‘من وقت مردن ندارم ! … پیر مرد هم خودتی !’
احمد عاشورپور، آواز خوان ِ گیلانیِ ِ’ شَقّ و رَقّ ‘ و ‘ اتو کشیده’ ای بود که در دوران قهوه خانه نشینی و بساط گردانیِ ِ مطربان ِ محلی، ‘مهندسی’ میخواند و ‘ترانه ‘ نیز هم. ملاقاتش با ‘ابوالحسن خان صبا’، در سال ۱۳۲۲، مقدمه دعوت و زمینه ساز اولین ترانه خوانی هایش شد در رادیوی تازه تأسیس ایران. جان ِ عاشق و دل ِ دریایی اش، شیفته و هلاک آب و خاک اجدادی اش بود و آنچه می خواند، همان بود که از دهان ِ مردم کوچه و بازار سرزمینش شنیده بود.
سر پرشور و اندیشه پویا و ذهن مترقی اش، او را چنان برانگیخت که برخاست و رفت، نغمه ها و سرودهای عامیانه گیلکان را از گنجه خاموشی و فراموشی برداشت و گرد و خاکشان را تکاند و دست و روی شان را شُست و لباس ارکستراسیون و هارمونی به تن شان پوشاند و سوارشان کرد بر بال والس ها و مارش های روسی و بلغاری و رومانیایی، بعد دور دنیا چرخاند و گرداندشان تا شنیده شوند؛ تا شناخته شوند. انگار که خود، پُلی شده باشد، میان دنیاها و شاید اگر نبود این جوشش و کوشش نوجویانه و پیشگامانه عاشورپور، امروزه موسیقی فولکلور هر یک از اقوام میهن پهناورمان، تنها در گستره ای محدود به جغرافیای خودش شنیده می شد و فقط به گوش هم زبانان خودش آشنا بود.
در روزگاری که هنوز نه موسیقی سنتی ایران شخصیت وزین و برازنده ای داشت و نه تکنیک های موسیقی غربی، مقبول و مسموع طبع قاطبه جامعه بود و نه کسی ظرفیت و بضاعت عظیم آواها و نواهای بومی و محلی را جدی می گرفت، احمد عاشورپور، محتوای نغمه های ساده و عامیانه ی گیلان را در قالب ارکستر ملی بازآفرید، روی آهنگ های محلی، کلام فارسی نهاد و از تلفیق ترانه های گیلکی با ملودی های اروپای شرقی – فرانسوی، معجونی دلنشین و خوش خوراک طبخ کرد که تا هنوز هم طعم و مزه اش به ذائقه بسیاری از مستمعین دیروز و امروز موسیقی ایرانی خوشایند است. او پیکر ِ پیر ِ ترانه فولکلور را از رنج حقارت و سبُک شمردن رهانید و جان تازه و شأن و آوازه ای شایسته به آن بخشید. با این اوصاف، گزافه نیست اگر که او را پدر معنوی موسیقی پاپ ایران بدانیم.
احمد عاشورپور، فرنگ را دیده و سال ها آنجا زیسته بود. صاحب ِ ایده و عقیده بود و – فارغ از نفی و اثبات - هم بر آن مسلک ماند، تا آخر؛ و شرافتش را – چون از بازارِ مکاره زمانه نخریده بود – هرگز هم به چیزی نفروخت. سیلی خورد، حبس کشید، گریخت، ساکن غربت شد، از خواندن باز ماند؛ اما باز، ماند.
اینها را می توانی از پس صدای مرتعش و بی قید جوانکی جسور، دریابی، که سرخوشانه میخواند:
‘ دریا توفان دره / باد و باران دره / گیله مردای خوانه / می نازنین یار لیلی /
موجه با دس زنه پس / نیه بیدار هیکس / وسی ایمشب بایم / دریاکناران لیلی /
سورخه دسماله دری / ایسه می یادگاری / وعده با من نِیی / اَیه تره یاد لیلی /
من تی خاطر خوام لیلی / تنهای تنهام لیلی /
موشکیله ایمشب دریا / بیگیره آرام لیلی’
‘دریا طوفان داشت’، ‘باد و باران داشت’، ‘هیچکس بیدار نبود’.
با این همه، ‘گیله مردای’ را هوای خواندن بود.
و خواند و خواند … و رفت.
و هنوز هیچکس – چون او – آوازهای عاشقانه برای ‘لیلی’ نخوانده است.
‘سرخ دستمالی’ – از او – یادگار ماست؛
یادگارِ وعده هایی که دادهایم و به یاد نمی آوریم.
اکنون برایش ‘سوگ – سرود’ میسراییم !
برای او، که دیگر نیست تا به پوزخندی مهمانمان کند،
و شاید حتّی چشم غرّهای !
راستی ! جماعتی شرمسارتر از ما سراغ دارید ؟!
* مهندس احمد عاشورپور، خواننده پر آوازه گیلک زبان، که نخستین ترانه گیلکی را از رادیو به گوش ایرانیان رساند، در ۱۸ بهمن ۱۲۹۶ شمسی، در محله غازیان شهرستان بندر انزلی دیده به جهان گشود و پس از نزدیک به یک قرن بودن و خواندن، در ۲۲ دی ۱۳۸۶ شمسی، بر اثر بیماری در تهران دیده از جهان فروبست و طبق وصیتش، در غازیان بندرانزلی، در روزهایی که شهر زیر بارش برفی سنگین مدفون شده بود، به خاک سپرده شد.
یادش گرامی باد؛ که وجودش، تصویری ناب از واژه انسانیت بود.
* کارشناس، خواننده و پژوهشگر موسیقی
دیدگاهتان را بنویسید