گفت‌وگو با استاد ناصر مسعودي؛



شمال ما: استاد ناصر مسعودی را «بلبل گیلان» هم نامیده‌اند. آنقدری محبوب هست که وقتی بعد از سی و چند سال می‌خواهد روی صحنه برود کل گیلان به تکاپو بیفتد و خیلی زود بلیت‌ها فروش برود. آن هم در زمانه‌ای که دنیای موسیقی به کلی با روزگاری که مسعودی در آن می‌درخشید، تفاوت کرده اما آثار و نغمه‌های او در گذر زمان عیار خودشان را حفظ کردند و به رغم اینکه اغلب به شکل رسمی هم بازنشر نشدند اما همچنان میان مردم دست به دست می‌شوند. چه کسی است که با «الا تی‌تی» (با تنظیم استادانه مرتضی حنانه برای ارکستر) به عمیق‌ترین منویات خویش غوطه‌ور نشود و چه کسی است که با شنیدن «بنفشه گول» سرخوش و سرمست نشود. وقتی ناصر مسعودی می‌خواهد بعد از این همه سال در رشت روی صحنه برود انگار که یک هنرمند افسانه‌ای و نایاب در تونل زمان سفر کرده و به امروز ما رسیده است تا خاطره روزگاران طلایی موسیقی را زنده کند. او می‌خواهد در نخستین کنسرت خود در موطنش گزیده‌ای از محبوب‌ترین تصنیف‌های گیلکی‌اش را بخواند؛ «پرچین» و «هلاچین»، «الا تی‌تی»، «کورا‌شیم»، «گل پامچال» و… بوی تاریخ می‌دهد این تصنیف‌ها و روزگاران رونق و درخشش موسیقی مردمی در ایران را یادآوری می‌کند. در رشت در حوالی خیابان گلسار، به پای حرف‌های استاد ناصر مسعودی نشستیم که میزبانی مهربان و خوش‌مشرب بود. در گفته‌های او که پیش روی شماست، شنیدنی‌ها بسیارند.

طی سال‌های متمادی افراد و گروه‌های مختلفی برای اجرای کنسرت به شما پیشنهاد دادند، بفرمایید چرا تا به حال کنسرتی برگزار نکرده‌اید و چه دلایلی سبب شده تا امروز این تصمیم را بگیرید؟

خیلی‌ها حرف‌های اینچنین ‌می‌زدند که منجر به برنامه‌های کوچکی می‌شد؛ مانند اجرایی که در کنفرانس پزشکی یا همایش جنگل سال گذشته برگزار شد. همچنین یکی، دو کار کوچک دیگر هم داشته‌ام و در برنامه‌ای که برای ۱۰۰سالگی شهرداری رشت سال ۸۲ یا ۸۳ برگزار شده بود، حضور پیدا کردم.

بنده‌ در رادیو، تلویزیون و مکان‌های اینچنینی فعال نیستم، اما زمانی که محبت و درخواست مردم را نسبت به اجرای کنسرت احساس کردم، تصمیم گرفتم بالاخره کنسرت برگزار کنم. اگر به طور مشخص بخواهم پاسخ بدهم، پذیرفتم چنین کاری را اینجا – رشت- انجام دهم، چون اینجا زادگاه من است و باعث افتخارم است کنسرتی در زادگاه خودم برگزار کنم. دلیل دیگر هم این است که نهایت تلاشم را برای به گوش رساندن دو آلبوم جدید خواهم کرد که یکی از آنها آماده است و دیگری هم در آستانه تولید. اگر عمرم کفاف بدهد و قادر باشم کار را به سرانجام خواهم رساند.

خاطرتان هست نخستین بار کجا روی صحنه رفتید؟

بله، نخستین بار در رشت روی صحنه رفتم.

چه سالی این اتفاق افتاد؟

حدود سال ۱۳۳۶- ۱۳۳۵ بود.

کنسرت را خودتان برگزار کردید؟

بله و بلیت هم به قیمت ۲ تومان فروخته شد.

کجا برگزار شد؟

نخستین بار در تئاتر گیلان اما بعدا در مدرسه شاهپور و سینمای سعدی هم کنسرت گذاشتم.

شما سال ۲۸ آرام‌آرام خواندن را شروع کرده بودید، اما حدود سال ۳۶ برای نخستین بار روی صحنه رفتید. طی این حدود ۱۰ سال چه اتفاقات مهمی در زندگی شما رخ داد؟

به تهران که رفتم با استاد علی‌اکبر شهناز دیداری داشتم که ادامه‌دار شد. همچنین دوستانی مانند مرحوم محمودی‌خوانساری داشتم که طی یک برخورد به یکدیگر نزدیک شدیم و دوستی‌مان شکل گرفت، آقای گلپایگانی را هم می‌دیدم منتها نه به طور مکرر. قبل از آمدنم به رشت و اجرای کنسرت در مدرسه شهپر تجریش با آقایی به نام مسعود برزین نوازنده سنتوری که با ایشان دوست بودم برنامه‌ای برگزار کردیم، آن زمان آهنگ‌های دیگران را می‌خواندیم و کارهای خوانندگان دیگر را با این معیار که چقدر به صدای‌مان می‌خورد، انتخاب کرده و می‌خواندیم.

سال ۳۶ هم در کنسرت خودتان از کارهای دیگران استفاده کردید؟

بله. خودمان آهنگ زیادی نداشتیم، آهنگ‌های دیگران بود و یکی، دو کار هم توسط دوستان برایم ساخته شده بود. قبل از آقای غلامرضا امانی، آقایی با نام اکبرپور برای نخستین بار در اینجا برایم آهنگ ساخت.

وقتی نخستین بار روی صحنه رفتید، تصور می‌کردید ادامه روند پیش‌روی‌تان تبدیل به همه زندگی، شغل و حرفه‌تان شود و روزی برسد که مثلا خواهان روی صحنه‌ بودن‌تان باشند؟

آن زمان من عاشق تئاتر بودم، اما تئاتر با من سازگار نبود، به دلیل گویش فارسی خوبی که داشتم اکثرا تیپ‌های ریش و سبیل‌دار را به من می‌دادند که باید صدایم را روی این تیپ‌ها عوض می‌کردم، یک‌بار صدایم به‌شدت گرفت که به واسطه آن شدیدا افسرده شدم و سه شب گریه کردم. دکتر حکیم‌زاده به‌من توصیه کردند اگر قصد داری به خواندن ادامه بدهی، باید تئاتر را رها کنی. بعد از آن ماجرا تئاتری که چهار سال برای آن زحمت کشیده بودم و کارهایی مانند لیلی‌ومجنون را روی صحنه برده بودم، رها کردم. بیشتر برنامه‌های تئاتر ما اوپرت‌وار و آوازخوانی بود، تصنیف‌هایی انجام می‌دادیم که توسط مرحومه فرخ‌لقا هوشمند- که هنوز به تهران نقل مکان نکرده بودند – خوانده می‌شد. همچنین خانم دیگری به نام لینا هم صدای خوبی داشتند و در این کار مشارکت می‌کردند که نهایتا تمام این‌تصنیف‌ها به صورت رفت و برگشت بین افراد خوانده شده و در آخر نیز به صورت دسته‌جمعی آن را می‌خواندیم. هر کس صدایم را می‌شنید در مسیر خوانندگی تشویقم می‌کرد و این‌طور شد که نخستین اجرایم را در سالن تئاتر برگزار کردم.

خاطرتان هست چند نفر آمده بودند؟

سالن حدود ۲۰۰ نفر گنجایش داشت. یکی، دو تا از کنسرت‌هایم را در آن سالن انجام دادم و بعد از آن به سالن‌های دیگری مانند سالن ارامنه و سالن‌های دیگر رفتم. دوستان در این مسیر تشویقم می‌کردند و می‌گفتند اشتیاق خواندن به قدری در من زیاد است که تبدیل به حرفه‌ام شود.

زمانی که تئاتر کار می‌کردید در رابطه با خوانندگی تشویق‌تان می‌کردند؟

بله، زمانی که تهران بودم کلاس استاد شهنازی رفتم و مرحوم بحرینی که آن زمان استاد ویولن آن کلاس بودند بسیار مرا ترغیب به ادامه کار کردند همچنین خود مرحوم شهنازی می‌گفتند پسر جان تو اگر تمرین داشته باشی صدای خوبی داری.

آن زمان سعی می‌کردیم تصنیف‌های قاسم جبلی و منوچهر شفیعی را بخوانیم که بیشتر حالت‌های عربی داشت. خاطرم هست یک‌بار آقای بحرینی ساز می‌زدند، استاد گوش می‌دادند و من در دستگاه شور می‌خواندم که مقداری صدایم را کشیدم به من گفتند جدلی نخوان! منظورشان جبلی بود. اما من عاشق این سبک کار بودم و حتی بیرون از آنجا ۳۰ صفحه ضبط کردم، نقطه اوج کارم زمانی بود که رادیو رشت افتتاح شد. من و آقای گلچین دو نفری کار را شروع کردیم که بعدها آقای گلچین به فرهنگ و هنر رفتند.

فقط شما دو نفر کار می‌کردید؟

بله، البته دیگران هم بودند اما خیلی اکتیو نبودند. ما به دلیل عشق و علاقه‌ای که به کار داشتیم با تمام شرایط کنار آمدیم. افتتاح رادیو اواخر سال ۳۶ یا ۳۷ بود اما قبل از آن رادیویی به نام رادیوی آزمایشی وجود داشت که ما به صورت آزمایشی در آن محل رادیو که یک اتاق بود برنامه اجرا می‌کردیم. زمانی بود که ما می‌خواندیم و ضبط نمی‌شد و فقط یک بار از طریق فرستنده مخابراتی و برنامه‌ای متعلق به ارتش پخش می‌شد، اما به هر صورت این ذوق در ما وجود داشت و با اصرار ادامه می‌دادیم.

نخستین بار چه زمانی در تهران روی صحنه رفتید؟

به طور رسمی در سال ۱۳۳۹ به رادیو رفتم و به دلیل اینکه بیشتر کارهای محلی انجام می‌دادم در برنامه گلها همراه آقای ورزنده و مرحوم بهاری و مرحوم کسایی کارهایی انجام دادیم و فعالیت گروهی داشتیم. به فرض مثال ده خواننده بودیم و زمانی که جشن کیهان ورزشی برگزار ‌شد برای اجرا به سالنی که در میدان هفت‌تیر کنونی واقع است رفتیم، بزرگ‌ترین مکان برای اجرا همان سالن بود. همچنین روزهای پنجشنبه و شب‌های جمعه در سازمان‌های مختلف، باشگاه افسران، شرکت واحد، در سالن‌های ایران‌خودرو و پیکان برای کارگران به صورت گروهی کار می‌کردیم.

بنابراین مدام در حال اجرا بودید؟

خیر، این اجراها از طرف رادیو و با همراهی گروه ارکستر «شما و رادیو» صورت می‌گرفت.

استاد ظاهرا در این اجرا آثار مشهور و محبوب گیلکی خودتان را اجرا می‌کنید. آیا تفاوتی با گذشته خواهند داشت یا قطعه جدیدی هم اجرا می‌شود؟

بله، ترکیبی از کارهای گذشته و قطعاتی از آلبوم‌های ضبط شده بعد از انقلاب مانند «کورا‌شیم»، «پرچین» و «هلاچین» را اجرا خواهم کرد. «الا تی‌تی» و «گل پامچال» را هم اجرا می‌کنم. یکی از دوستان هنرمند از اهالی شهر خودمان به نام آقای فدایی چند کار را به من دادند که بسیار زیبا بودند و قصد دارم یکی از کارهای ایشان را به نام «دلتنگی» اجرا ‌کنم. همچنین برای آلبوم روی تضمینی از غزل «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟» اثر شهریار کار کردم که فقط استاد بنان آن را اجرا کرده‌‌اند. در واقع این شعر توسط جناب عبدالحسین فیض‌ربانی، از شاعران خوب شهر ما «تضمین» شده است. من برای کارم شاه‌بیت‌های تضمینی که به صورت قصیده درآمده را انتخاب کرده‌ام. شعری هم از لاهوتی است که ترانه‌ای یا آوازی است که در خدمت جناب درخشانی اجرا کرده‌ایم که به زبان گیلکی اجرا می‌شود.

این کارهای جدید درآلبومی که تصمیم به انتشار آن دارید، خوانده شده؟

بله. در آلبومی که با آقای درخشانی کار کردم، کارها فارسی است ولی نهایتا با قطعه‌ای گیلکی به پایان می‌رسد و قطعه پایانی گیلکی آن شعری است که توسط جهانگیرخان سرتیپ‌پور در ستایش ایران سروده شده است. ایشان جزو افرادی بودند که هم‌دوره میرزاحسین‌خان کسمایی در نهضت جنگل به سر می‌بردند، اما طبع بسیار لطیفی داشتند. تعدادی از اشعار ایشان توسط آقای عاشورپور اجرا شده که بعدها من هم در آلبوم‌هایم آنها را اجرا کردم. در این میان شعری وجود دارد که متعلق به رابطه ما در زمان حیات ایشان است.

یعنی شما این شعر را از خود ایشان گرفتید؟

بله. بنده حدود ۵۰ سال در تهران زندگی می‌کردم و زمانی که در آنجا سکونت داشتم جهانگیر‌خان سرتیپ‌پور- که محبت بسیاری به بنده داشت- همراه ابراهیم فخرایی نویسنده کتاب «جنگل»، آخر هفته هر ماه جلساتی برگزار می‌کردند که در این جلسه گیلانیان مقیم تهران حضور داشتند. بنده با توجه و عنایت دوستان در این جلسات حضور پیدا می‌کردم. آقای عاشورپور هم ‌زمانی که برای ادامه زندگی از فرانسه به ایران آمدند، در این جلسات حضور پیدا کردند. متاسفانه مدتی بعد جهانگیرخان‌ دار فانی را وداع گفتند و جلسات از طریق پسر ایشان ادامه پیدا کرد و ما به منزل او واقع در قلهک می‌رفتیم که متعاقبا جلسات بسیار پراکنده شد.

جهانگیرخان زمان حیاتش اشعار بسیاری روی ملودی‌های خارجی تانگو، رامبا، سامبا، اسلورامبا و… می‌گفتند. ایشان دفترچه‌ای دارای امضا به بنده دادند و همچنین گفتند که می‌توانم با سلیقه خودم ملودی‌هایش را تغییر دهم که از طریق آن آهنگ «پرچین» اتفاق افتاد که شعرش متعلق به جهانگیرخان سرتیپ‌پور است و شعر دیگری با نام «دریا» از جمله اشعار به واقع میهنی است که علاقه بسیاری به آن دارم. من آن را به علی [منظور فرزندش است] داده‌ام و درخواست کرده‌ام که برگردانش را به فارسی بگوید تا بتوانم آن را دکلمه کنم. علی هم آن را اینگونه برگرداند؛ «من صاحب این ساحل و این کو‌ه و کنارم/ این دشت زمرد همه‌دار و ندارم/ با هستی و دارایی و یاران فراوان/ شادا من از ایرانم و از آن من ایران» که نسخه گیلکیان «دریا می‌‌شینه، دریا کناران می‌‌شینه/ زمردی دشت و کوه ساران می‌‌شینه/ ایران شینم شادمه ایران می‌شینه» است.

استاد این شعر را جهانگیرخان سرتیپ‌پور در چه مقطعی سرودند آیا متعلق به همان دوران نهضت جنگل است؟

بله. سرتیپ‌پور زمانی این شعر را گفته است که روس‌ها در سال ۱۳۲۶- ۱۳۲۵ در ایران حضور داشتند (بعد از جنگ جهانی دوم مدتی متفقین در گیلان بودند.) این شعر تبدیل به ترانه زیبایی شده که آقای درخشانی تنظیم فوق‌العاده‌ای روی آن انجام داده‌اند و ارکستر بسیار خوبی دارد. بنابراین با خود گفتم حال که توانش هست حیف است چنین کاری انجام ندهم، بالاخره از دیگران به ما ارث رسیده و از ما هم باید به آیندگان چیزی برای گفتن وجود داشته باشد تا ببینند ما هم در حد خودمان کوشا بوده‌ایم.

در تمام اشعار جهانگیرخان با وجودی که سال‌ها قبل سروده شده مطالب مهمی نهفته است، می‌توانم قسمت‌هایی از «پرچین» را برای‌تان بگویم «من می‌خانه پرچین فن دم و فن گیرم چین و ماچینِ: پرچین خانه‌‌ام را نمی‌دهم و چین و ماچین را نمی‌گیرم» «تیشین تیشین می‌شین می‌شین، می‌شین مره شیرینه.» همچنین از ایشان شعری با نام «سفیدرود» برداشته‌ام که در آلبوم «پرچین» خوانده شده است. به هر جهت این شعر را در آلبومی به نام «حالا چرا» با تنظیم مجید درخشانی خوانده‌ام. آلبوم دیگرم با عنوان «خورشید خانم» کاملا گیلکی است.

تمام اشعار آن متعلق به شیون فومنی است؟

اشعار متعلق به شیون و ملودی متعلق به مسعود لاهیجی است.

هنگام شروع کارتان در گلها نخستین ‌کارهایی که انجام دادید با کدام آهنگسازها و نوازنده‌ها بود؟

کارهایی مانند «بنفشه گل» یا آنهایی که آقای امانی و آقای آمنین ساخته بودند را از اینجا با خود برده بودم، بحق هم که از طرف این دو عزیز کارهای بسیار زیبایی ساخته شده بود، این دو هنرمندان بزرگی بودند که در حال حاضر آقای امانی در قید حیات هستند و خدا عمرشان بدهد، اما آقای آمنین فوت شده‌اند. در رشت کارهای اینها را خوانده بودم و پخش شده بود، زمانی که به تهران رفتم و به استاد معرفی شدم این آهنگ‌ها را خرج می‌کردم، گاهی از طرف آنها آهنگ‌هایی ساخته شده و به من داده می‌شد که برایم ضبط می‌کردند و آن را یاد می‌گرفتم و در تهران می‌خواندم. گاهی هم سر ذوق می‌آمدم و کارهایی را خودم انجام می‌دادم.

خوانندگانی مانند شما که هم موسیقی منطقه خودشان را به خوبی بشناسند و هم به ردیف آوازی مسلط باشند، کمتر دیده شده. اغلب در یکی از این وجوه خوانندگی به اوج و پختگی می‌رسند. فکر می‌کنم شما تنها استادی هستید که به هر دو شکل خوانندگی و موسیقی تسلط دارید.

در ابتدا چنین روندی پس ذهنم وجود نداشت، نخستین کاری که در رادیو رشت انجام دادم فارسی بود، بعدها دوستان گفتند آقای اکبرپور کاری به نام «دختر وحشی» ساخته است و بعد آقای امانی کاری به نام «دیلواپسی» یا «گُل گُل پیراهن»را ساختند. من ضمن اینکه به برنامه گلها برای خواندن کارهای گیلکی رفته بودم استاد عبادی نیز من را برای خواندن آواز تشویق می‌کردند به من گفتند آواز بخوان حتی حدود ۱۵ برگ‌سبز از آن زمان دارم، که شامل اجرا با آقایان عبادی، فرهنگ‌شریف، شهناز، بهاری، مرحوم ورزنده و… می‌شود.

در رابطه با آوازهای فارسی، مرحوم پیرنیا بنده را تشویق می‌کردند و تا زمانی که در قید حیات بودند به من می‌گفتند به خواندن ادامه بده، زمان آقای ابتهاج آواز گیلکی را با شعر یکی از شعرای خوب گیلان به نام آقای دکتر علی فروهی خواندم، ‌ایشان جراح بودند، اما طبع شعر داشتند و اشعار زیبایی می‌سرودند. آن زمان آقای شهبازیان ناظر برنامه گلها بود و این شعر تحت عنوان «گل‌های تازه‌» با همکاری مرحوم ناصر افتتاح، مرحوم منصور صارمی و سیروس حدادی که نوازنده فلوت بود به اجرا گذاشته شد. به هر جهت صحبت شما کاملا صحیح است، به دلیل اینکه نیمی از کارهای من گیلکی و نیم دیگر فارسی است و تا جایی که در خاطر دارم برای هر کدام از این دو مشوق داشته‌ام. سعی کرده‌ام گزافه‌گویی نکنم و البته اساتیدی مانند مرحوم ملاح که به کارهای گیلکی علاقه وافری داشتند و تمایل‌شان به سمت این نوع کار بود مدام به بنده می‌گفتند که بیشتر کارهای گیلکی بخوان. زمانی که این موضوع در شورا مطرح شد یکی از بزرگان موسیقی آقای محمد میرجلیلی از نوازندگان قدیمی که سال‌ها ناظم هنرستان بودند، اظهار داشتند که اگر این‌طور است آقای ویگن هم باید فقط ارمنی بخواند، اما آقای پیرنیا به من می‌گفتند به کار خودت ادامه بده، من هم گل‌های صحرایی را به فارسی خواندم.

آیا شما دنبال پیشرفت بودید یا به قدری عاشق موسیقی بودید که موسیقی شما را به هر سمتی که می‌کشاند، همراهش می‌رفتید؟ وجود این کارنامه کاری دوگانه نمونه‌ای نادر است پس برای‌مان جالب است بدانیم چه شد که این اتفاق افتاد؟

وقتی اساتیدی مانند جلیل شهناز یا استاد عبادی به من می‌گفتند بخوان و زمانی که می‌خواندم با اقبال مواجه می‌شد بال در می‌آوردم. به این نتیجه رسیده بودم که در این کار موفق هستم، همچنین وقتی مرحوم پیرنیا بارها و بارها صدای من را هنگام خواندن «دیوانه‌ام دیوانه‌ام»- برگ سبز شماره ۱۴۴ یکی از معروف‌ترین کارهای فارسی من است- گوش می‌داد برایم بسیار جذاب بود، اینها حالتی قلندری دارد. آواز این نیست که تمام گوشه‌ها خوانده شود در کارهای من گوشه‌ها دربرگرفته می‌شوند، اما در بیشتر آوازهای فارسی‌ سبک و سیاق خود را دارم و در رابطه با اشعار فارسی شعرای زیادی مانند کریم فکور، تورج نگهبان، مرحوم سیمین بهبهانی، آقای شاه‌حسینی، شهرآشوب، عبدالله اُلفت و خیلی‌های دیگر برایم شعر گفتند و شعرهای گیلکی‌ هم توسط شهدی لنگرودی و آقای تیمور گورگین سروده شده است. گاهی اوقات خودم طبع‌آزمایی کرده و شعری می‌سرودم. «نم نم باران» که بسیار هم معروف شد یکی از کارهایی است که ملودی و شعرش متعلق به خودم است.

منظورم این است که شما تعصبی نداشتید که حتما گیلکی بخوانید؟

اگر چنین تعصبی داشتم که ۲۰۰ اثر فارسی اعم از آهنگ‌هایی که آقایان اکبرپور، استاد اکبر محسنی، عباس شاپوری، میرنقیبی و… ساخته‌اند را اجرا نمی‌کردم. چنین آهنگ‌هایی بعد از پخش با اقبال مواجه می‌شد این مساله در ذات من وجود داشت که دوست داشتم گیلکی را گیلکی بخوانم و فارسی را فارسی، منظورم این است که آکسان در خواندنم وجود نداشت که به واسطه آن بتوانند ایراداتی وارد کنند. قصدم این بود که تا جایی که می‌توانم حق مطلب را ادا کنم.

بنده از سال ۳۹ تا ۵۷ کارهایی انجام داده‌ام که همگی در آرشیو موجود هستند که اشعار بسیار خوبی دارند، همچنین توفیق کار با اساتید بسیاری از جمله فریدون ناصری، مصطفی کسروی، آقای فخرالدینی و… نصیب من شده است. زمانی که می‌خواندم آقای فخرالدینی ویلن اول ارکستر بود و بعدا رهبر ارکستر شد همچنین آقای یوسف‌زمانی و دیگران هم حضور داشتند. در هر صورت بنده هیچگاه مدعی چیزی نبوده و نخواهم بود، هیچ‌زمان و هیچ‌جایی هم عنوان نکرده‌ام که شق‌القمری از طریق من اتفاق افتاده، اما مردم از طریق ابراز محبت و شنیدن صدای گیلکی و خواندن فارسی‌ام توفیقی را نصیبم کرده‌اند که باعث افتخارم است.

استاد ظاهرا یک بار حتی آذری هم خواندید؟

زمانی مسافرتی به شوروی داشتیم، شروع کار ما انجمن روابط فرهنگی بود. مرحوم روح‌الله خالقی سرپرست ارکستر گلها بودند که ایشان در این سفر من را برای گیلکی خواندن و خانم الهه را برای خواندن فارسی انتخاب کردند و به اتفاق آقای مهدی خالدی به آنجا رفتیم. ما به باکو رفتیم و بنده یک آهنگ ترکی در آنجا یاد گرفتم که آن را در «شما و رادیو» خواندم و صفحه‌ای هم از آن دارم. وقتی به من گفتند سوغات چه آورده‌ای این آهنگ را برای‌شان به عنوان سوغات خواندم که متعلق به خواننده معروفی هم بود. آن زمان در کشور ما خواننده‌هایی که به رادیو راه پیدا می‌کردند، سعی داشتند آهنگ‌های خودشان را بخوانند و اگر به آنها می‌گفتید فلان آهنگ را بخوان نمی‌خواندند، اما در باکو مشاهده کردم که یک آهنگ توسط ده خواننده اجرا شده است و به این قضیه از دید ایراد نگاه نمی‌کردند از اینها که بگذریم، آیندگان باید قضاوت کنند که کارهای من درخور شنیدن بوده یا نه، تاکنون که مردم چه در زادگاهم و چه مکان‌های مختلف لطف بسیار خود را شامل حال من کرده‌اند.

در این عرصه هنرمندان زیادی وجود دارند که من به تمامی آنها از صمیم قلب ارادت داشته و دوست‌شان دارم، بارها در رابطه با صدای افراد از من سوال کردند، خاطرم است روزی از من سوال شد که بهترین خواننده به نظر شما کیست؟ گفتم بهترین خواننده بهترین خواننده است، آنکه مردم می‌پسندند و دوست دارند بهترین خواننده است، فرقی نمی‌کند که باشد؛ هر کس برای خودش سبک، سیاق و اتوریته مشخص دارد، به هر جهت دور از اطاله کلام سعی بنده بر این است که کارهایم به عنوان یادگار بمانند مضاف بر اینکه در نهایت فضا باید در اختیار جوان‌ها باشد.

وقتی از جوان‌ها صحبت به میان می‌آید ناخودآگاه سوالی به ذهن متبادر می‌شود؛ در مقطعی موسیقی رشت و گیلان افسانه‌هایی چون شما، آقای پوررضا و استاد عاشورپور را مطرح کرد و موسیقی منطقه گیلان پویایی خوبی داشته است، اما بعد از نسل شما موسیقی گیلان به این اندازه نخبه و هنرمند نداشته است. نظر شما به عنوان فردی با تجربه که آن دوران را دیده‌اید و شاهد وضعیت فعلی هم هستید، چیست؟

شما به طور کلی با فضای موسیقی آشنایی دارید و شاید عرصه موسیقی برای شما روشن باشد، شاید من نتوانم پاسخ خیلی دقیقی به این پرسش بدهم. ما اینجا هنرمندان زیادی داریم. اگر آثاری که ارایه شده است مانا نیستند حتما دلایلی دارد که ممکن است تکراری بودن یا عدم فضای فرهنگی مناسب از جمله این دلایل باشند. به هر جهت وجود چنین مساله‌ای باید پیامد نبود انگیزه باشد. هر اتفاقی لزوما به دلیلی افتاده است.

حتما خودتان دقت داشته‌اید که موسیقی سال‌های اخیر برگشتی به موسیقی دوران گذشته ما است و کارهای تازه‌ای که شکوفا باشد در بین آنها کمتر به چشم می‌خورد. این مساله فقط در گیلان وجود ندارد بلکه در موسیقی لری و کردی نیز مشاهده می‌شود که آنها هم دچار تکرار شده‌اند و ممکن است در بین همه کار‌های‌شان تنها چند کار ماندگار یافت شود.

با این حال به عنوان مثال موسیقی کردی پیشرفت‌هایی داشته است اما در گیلان ظاهرا نه‌تنها چیزی بر نسل شما افزوده نشده بلکه شاید پسروی‌ هم داشتیم. در صورتی که دست‌کم موسیقی کردی این وضعیت را ندارد، شاید در موسیقی کردی چهره‌ای وجود نداشته باشد اما نسبت به موسیقی گیلان پویاتر است.

بله، در رابطه با موسیقی کردی و هم موسیقی لری می‌توان این را گفت.

به هر حال در رابطه با موسیقی گیلان باید توجه داشت که انگار نسخه‌های دست چندم شما در حال تکرار است، فکر می‌کنید فقدان این نوآوری به دلیل مشکلات در مساله آموزش است؟

بنده فعال این قضیه نیستم و همیشه سعی کردم کنار بایستم، اما قدر مسلم این است که موسیقی گیلان باید از جهشی برخوردار می‌شد که متاسفانه اتفاق نیفتاده است، البته شما فقط موسیقی کردی را در نظر گرفتید در صورتی ما مناطقی مانند خراسان داریم که خیلی هم رشد داشته‌اند. موسیقی ایرانی حال چه بومی و چه سنتی و آوازی حال و هوای گذشته را ندارد. در حال حاضر نمی‌توانید برنامه‌ای را اجرا کنید که خواننده‌ مرکب‌خوانی کند و تمام گوشه‌های ماهور را در نظر بگیرد، دور بزند و در دستگاه‌های دیگر ورود کرده و بازگردد، حتی در اساتید چنین حوصله‌‌ای به چشم نمی‌خورد. همین که موسیقی ایرانی تا اینجای کار باقی مانده و علاقه‌مندان خودش را دارد هم باز جای شکرش باقی است. یکی از افرادی که می‌توان از زحمات و فعالیت‌های شایان او تشکر کرد آقای شجریان بود، البته دیگران هم فعال بودند اما ایشان در این مسیر تلاش بسیاری کردند. زمانی که با ایشان بودم همیشه می‌گفتند که عاشق صدای هنرمندان دیگر هستند، همیشه از صدای پیشکسوتان خودش افرادی مانند ضلی، ادیب خوانساری و… صحبت می‌کرد. به قول مولانا «هیچ کس در پیش خود چیزی نشد/ هیچ آهن خنجر تیزی نشد/ هیچ شاگردی نشد استادکار/ تا که شاگرد شکر‌ریزی نشد» این واقعیت است ممکن است هرچه داریم ابتکار و ابداع باشد، اما الگوی اصلی ما افراد قبل از ما بودند سبک و سیاق ارکسترهای آن زمان به شیوه قبل بود و اکنون خیلی راحت خواننده پدید می‌آید و خواندن راحت شده است. الان می‌توان هنگام ضبط کلمه خواند و اگر اشکالی پدید آمد از همان‌جا کار را ادامه داد، اما آن زمان چنین مسائلی وجود نداشت، ۲۰، ۳۰ نفر ارکستر بود و یکی، دو روز تمرین، یک روز هم با نظارت سرپرست ارکستر که در اتاق فرمان می‌ایستاد کار را انجام می‌دادیم. اگر یک اورتور اشتباه می‌شد باید از اول زده می‌شد و از اول هم خوانده می‌شد. امروزه به واسطه توسعه ارتباطات و مسائل دیگر خواندن بسیار راحت شده است، اما هیچ‌کدام از این مسائل دلیل بر این نمی‌شود بگوییم موسیقی ایرانی فراموش می‌شود، موسیقی در ذات هر کسی ماناست، منتهای مراتب سبک و سیاق‌ تغییر کرده است.

منبع: اعتماد؛ امیر بهاری و سید فرزام حسینی

کانال تلگرام شمال ما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *