گفتگو با مادر شهیدان نهی قناد؛



شمال ما: چندی پیش پایگاه خبری “گیل بانو” گفتگویی با “سیده فاطمه شاد سعادت” مادر شهیدان “نهی قناد” انجام داده بود که به بهانه آخرین پنج شنبه سال در این پایگاه خبری بازنشر می گردد.

صبح روز پنج شنبه بود که  با هماهنگی یکی از دوستان از طرف کمیته امداد حضرت امام خمینی(ره) به منزل شهیدان قناد رفتیم.این دیدار برای هم صحبتی و قدردانی از مادری نیکوکار بود که در کمال گمنامی به فکر ایتام این آب و خاک است .

در بدو ورود مادر را کمی خسته و کسل دیدیم ،علت را که جویا شدیم گفت سال بچه ها که می شود کمی دلتنگ و کم طاقت می شوم.این را که گفت حلقه اشک چشمانش برقی زد و مارا از ادامه باز داشت.

وارد خانه شدیم، وقتی عکس دو فرزند شهید را روی دیوار دیدم ناخودآگاه دلم لرزید حضورشان را به خوبی می شد احساس کرد.در کنار ما نوه کوچک خانه «حسین »هم حضور داشت که گاهی در گوش مادر بزرگ چیزی می گفت و می رفت.

فاطمه سادات از قبل انقلاب گفت و مصائبی که به خاطر حجابش متحمل شده بود.او می گفت: آن زمان کارمند مخابرات بودم، به خاطر چادری که می گذاشتم ۳بار من را منتظر خدمت کردند،توسط ساواک دستگیر شدم و حقوق ۲ماه مرا ندادند.اما من چادرم را کنار نگذاشتم، از ترس دستگیری ساواک تا نزدیکی محل کار چادر می گذاشتم در مخابرات چادرم را در کیفم می گذاشتم.بعد از انقلاب ،علاوه بررسیدگی به خانه و اشتغال در بیرون خانه،با تعدادی از خانم های محل،کاموا می گرفتیم و برای رزمنده ها بافتنی می بافتیم.

او می گفت: حجاب ما نعمتی است که از حضرت زهرا به مارسیده و ما باید نگه دار آن باشیم ،به نقل خاطره ای از برخورد با یک دانشجو پرداخت : یک روز وقتی به دانشگاه آزاد واحد رشت رفته بودم دختر زیبایی را دیدم که حجاب بسیار نامناسبی داشت،جلو رفتم و علت را پرسیدم.گفت:چادر مانع انجام فعالیت هایم می شود و من نمی توانم با یک دست کیفم را بگیرم و با دست دیگر چتر. آن روز جوابش را ندادم. مدتی بعد که قرار شد دوباره به دانشگاه آزاد بروم چادر ملی سرم کردم و دنبال آن دانشجو گشتم، به ترم بالاتر رفته بود. وقتی او را دیدم به او گفتم با این چادر هر دو دست در اختیار من است و می توانم کیف و چتر را هم زمان دستم بگیرم.

او با تاکیدی مادرانه گفت: این بدن های ما در قیامت برایمان کارزار می شود.

در مورد انجام امور خیریه از او پرسیدم ، اصراری عجیبی داشت که در جایی گفته نشود، گمنامی، چیزی که شاید این روزها کمتر دیده شود. وقتی علت را جویاشدم گفت: گزارش ها و عکس ها نیت آدم ها را نشان نمی دهد، به همین خاطر برخی برداشت اشتباه و بد می کنند و نفس عمل را در نظر نمی گیرند. وقتی کسی کار خیری می کند دست راستش نباید از دست چپش با خبر شود. کار برای خدا باید اینگونه باشد. در خانه هم هیچ کدام از فرزندانم از کارهای من خبر ندارند جز پسر کوچکم؛ آن هم به خاطر اینکه عصای دست من است. در سال های جوانی که خودم می رفتم برای سرکشی به ایتام او هم نمی دانست.

می گفت : محمود (یکی از فرزندان شهیدش)، همیشه سفارش می کرد که اگر می خواهیم مراسمی بگیریم بهتر است به جای ریخت و پاش به خیریه و معلولین کمک کنیم. همیشه می گفت «ممکن است کسی که می آید مراسم نماز خوان نباشد». به همین خاطر من هر سال هزینه مراسم بچه ها و پدرشان را به امور خیریه اختصاص می دهم.

ارتباط با دانش آموزان را دوست دارد و می گوید:به تمام مادران شهدا توصیه می کنم که اگر مدرسه ای به نام شهیدشان است به آن مدرسه توجه کنند ، فکر کنند که فرزند شهیدشان پشت یکی از میزها در حال تحصیل است .

 به امکانات رفاهی و تحصیلی بچه ها حساس باشند و در تعلیم و تربیت دانش آموزان کوشا باشند.به مدرسه شهید قناد بسیار سر می زنم و امورات آن را پیگیری می کنم. به گزارش شمال ما، وی ادامه داد:در جوانی قبل از عید نوروز با چند نفر از خانم ها می رفتیم روستاهای دور افتاده و برای خانواده هایی که قبلا شناسایی کرده بودیم مایحتاج شب عید شامل خوراکی و پوشاک می بردیم.گاهی این خانواده ها را کاروانی می بردم مشهد.

وقتی پرسیدم هزینه این امور از کجا تهیه می شود گفت:بعد از شهادت محمود حقوقش را به کمیته بخشیدم تا در امور خیریه صرف کند و این سالها با حقوق خودم و مهدی به ایتام کمک می کنم البته برای کار خیر خدا می رساند.به جدم قسم هرگاه من چیزی هدیه دادم خداوند دوبرابر به من برگرداند.من چندین بار سفر حج رفتم اما فقط در دوسفر برای فرزندانم سوغات خریدم در باقی سفرها هزینه ای که کنار گذاشته بودم را به امور خیریه اختصاص دادم.

او به زلزله رودبار اشاره کرد و گفت: وقتی به آنجا رفتم و رنج مردم را دیدم نتوانستم برگردم و ۲ماه شبانه روز آنجا ماندم.حدود۱۰۰فانوس از سراسر استان خریداری کردم یعنی هر کجا فانوس داشت من خریدار بودم. وقتی می دیدم بچه ها از سرما به خود می پیچند،هر چه پتو در خانه بود با خودم بردم.

وی به برخورد برخی مسئولان اشاره کرد و گفت:زمانی که آقای کروبی مسئولیت بنیاد شهید را داشت ما را دعوت کردند تهران.او با یک غروری از بالا با خانواده شهدا صحبت می کرد . وقتی به من رسید گفت :بگو چی می خواهی؟گفتم:هیچی.گفت:چقدر مغروری.من هم به اعتراض جمع را ترک کردم و به رشت برگشتم..

او می گفت :کاش ما انسانها وقتی به درجه و مقامی می رسیم به جای تغییر در محل زندگی و بزرگ کردن آن خودمان را بزرگ کنیم. من معتقدم که انقلاب و حجاب هدیه خداوند است و حفظ آن وظیفه ماست

مادر گویا محمود را جور دیگری دوست دارد.این را از تکرار نام او در طول صحبت می توان فهمید.باز به او اشاره می کند : محمود همیشه می گفت: مسلمان شدن چه آسان مسلمان ماندن چه سخت است.

در پایان دیدار با دیدن آلبوم عکس شهیدان ،شرمنده تر شدم این سوال بزرگ در ذهنم نقش بست که ما برای پاسداشت خون این عزیزان در عمل چه کرده ایم. یادواره ها و همایش ها تا چه حد توانسته آنان را به نسل نوجوان بشناساند.

آنقدر خانه گرم و پرمحبت و صحبت ها شیرین و دلنشین بود که زمان را فراموش کردیم.ساعت از یک گذشته بودو ما  تایم مورد نظر  را رد کرده بودیم. علارقم میل باطنی خداحافظی کردیم و با امید دیدار مجدد خانه را ترک کردیم.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *