شمال ما؛
دیلمان، دیاری از دشتهای مهگرفته و سبز، در هر پیچ جاده، مه بر شانههای کوه می نشیند، و سکوت، قصهای از هزاران سال پیش را زمزمه میکند؛ از مردمانی که اینجا، در آغوش کوه و مه، زندگی را با خاک معنا میکردند. دیلمان، سرزمین دلاوران و دلسپردههای زمین، جایی که در هر سنگ و چشمه نشانه ای از تاریخ و هویت بومی دیده میشود هنوز نفس میکشد، اما نفسش به شماره افتاده است. جایی که قرنها پیش، دیلمان مهد تمدنی کهن و مأمن دلیران و مردمان سختکوش بود. اما امروز، این خاک کهن زیر گامهای شتابزدهی گردشگران غریبه، آرامآرام خسته میشود. دیلمان، سرزمین سپید مه و سبز چمن، روزگاری جایی بود که انسان و زمین در نغمهای مشترک زندگی میکردند. روزی، گویش محلی، نغمه گله در مه و صدای زنگ دامها موسیقی روز و نشانهای از هویت و همزیستی بود؛ اما حالا در هیاهوی مسافران غریبه گم شده است و صدای این پیوند آرام جای خود را به همهمهی خودروها، موسیقیهای بلند، زبالههای رهاشده و بامهای رنگی داده است.
در سالهای اخیر، دیلمان بیش از همیشه دیده شده؛ در قاب فیلمها، در عکسهای اینستاگرامی، در لوکیشنهای گردشگری. اما این دیدهشدن، گاهی بهای سنگینی دارد. خانههایی تازه از دل کوه سر برآوردهاند؛ نه با چوب و سنگ بومی، بلکه با آجر و سیمانِ بیریشه. دیلمان پر شده از ساکنانی که بوی این خاک را نمیشناسند. بافت روستاییِ آرام، در میان ویلاهای رنگارنگ و دیوارهای بلند، چهرهاش را از دست داده است. مردم محلی که روزی با زمین و دام زیست میکردند، حالا زمین میفروشند، خانه اجاره میدهند و با پولی زودگذر روزگار میگذرانند.
این تغییر معیشت، فقط تغییر شغل نیست، تغییر روح است. کارل مارکس درنظریه از خود بیگانگی(Alienation) توضیح میدهد که انسان وقتی برای بقا مجبور میشود از ارزشها، فرهنگ و پیوند خود با محیط طبیعی و اجتماعی فاصله بگیرد، عملاً از خود بیگانه میشود. او میگوید: انسان هرچه بیشتر تولید کند، خود فقیرتر میشود.
دیلمان امروز، جلوهای زنده از این جمله است. مردمی که برای بقا و کسب درآمد فوری، از پیوند خود با زمین و فرهنگشان فاصله میگیرند. درختان میسوزند برای آتش کباب، زباله در دل سبزهزار جا میماند، و آبِ زلال چاهها جایش را به لولههای خشک و بیجان داده است و دامهایی که روزی آزاد در مراتع میچریدند، حالا زباله میخورند. این تحولات، تنها آسیب به محیط زیست نیست؛ بلکه بحران فرهنگی است. مردم محلی، در پی تجربهی سبک جدیدی از «شکوفایی اقتصادی»، از ریشههای خود فاصله میگیرند. آنچه در ظاهر رونق است، در عمق خود نشانهی فرسایش است؛ فرسایش هویت، زمین و رابطهی انسانی با طبیعت. این تحولات پیامدهای چندگانهای دارند:
۱- پیامدهای فرهنگی و اجتماعی: کاهش انسجام اجتماعی، فراموشی رسوم و آیینها، گویش محلی در معرض فراموشی، و فاصله گرفتن از سبک زندگی سنتی.
۲- پیامدهای زیست محیطی: تخریب مراتع و جنگلها، کاهش تنوع زیستی، فشار بر منابع آبی و آلودگی محیط زیست.
۳- پیامدهای اقتصادی: وابستگی به گردشگری کوتاهمدت، افزایش قیمت زمین و کالاها، و شکنندگی اقتصاد محلی.
۴- پیامدهای روانی و هویتی: تهی شدن انسان از معنا، ازخودبیگانگی هویتی، کاهش رضایت زندگی و فقدان حس تعلق به محیط و فرهنگ.
اما فراتر از این آسیبهای زیستمحیطی، زخم عمیقتری در جریان است؛ زخم فرهنگی. گویشهای محلی، رسوم قدیمی و آیینهای اصیل دیلمان، آرامآرام به فراموشی سپرده میشوند. زبانِ زمین دارد تغییر میکند؛ نه تنها در چهرهاش، بلکه در صدایش. وقتی فرهنگ بومی در برابر پول و ساختوساز رنگ میبازد، آنچه از بین میرود فقط طبیعت نیست، بلکه حافظهی جمعی یک قوم است. من هر بار که به دیلمان بازمیگردم، حس میکنم تکهای از گذشتهی این خاک گم شده است. نسیمی که روزی نوید زندگی میداد، حالا نالهای از دل زمین دارد.
شاید هنوز دیر نشده باشد. اگر گوش بسپاریم، دیلمان هنوز در گوش ما زمزمه میکند: «حافظهی این خاک را فراموش نکن».
زهرا قاسمی صوفیانسر – کارشناسی ارشد مطالعات جوانان، دانشگاه مازندران
دیدگاهتان را بنویسید