
فاطمه تهیدست: اقوام ساکن در گیلان حدوداً پیش از میلاد در کنارههای جنوبی دریای خزر مدنیت را آغاز کرده و با اختراعات و ابتکارات خویش به تدریج پایهگذار صنعتی شگرف و آغازگر تمدنی عالمگیر شدند. یکی از این اکتشافات پس از چیدن پشم، بافتن پارچه برای محفوظ ماندن از سرما بود. آنان با قریحهی ذاتی و آزمون و خطا دریافتند که از مواد موجود در اطرافشان یعنی چوب میتوان حداکثر استفاده را نمود که در این میان ادوات پارچهبافی به منصهی ظهور رسید و پارچههایی هرچند زبر و خشن امّا گرم نمایان گشت. به مرور حس زیباییشناسی نهاد آدمی را در اندک زمانی، آنان را به سوی پرورش کرم ابریشم کشاند. تارهایی افسانهای که پیدایش آن ارتباطی تنگاتنگ با زایش کرم ابریشم دارد و در این زمینه حکایتها و روایات فراوانی در کتب قدمای متأخر به چشم میخورد. امّا آنچه که از حیث مطلب ما حائز اهمیت است آن است که با توجه به اسناد موجود در حجاریها و نمونههای اندک از پارچههای ابریشمین موجود در موزههای جهان نشان میدهد که پرورش کرم ابریشم و تهیه پارچههای ابریشمین در ایران در زمان شاپور دوم (اوایل قرن چهارم میلادی) که در اوج عظمت و قدرت بود، رواج بسزایی داشت، البته این بدان معنی نیست که قبل از آن ایران فاقد ابریشم بوده، دلیل قاطع نبودن محققین و بسنده نمودن به حدس و گمان و احتمالات در مورد پیدایش دقیق ابریشم به دلیل فاسد شدن این متاع گرانبها و برجای نگذاشتن اثری از خود میباشد. که با تمامی این اوصاف محققین با امارهی اندک همانند بانون و پیگولوسکایا۱ بر این باور بودند که حتی پیش از شاپور دوم، در عصر پرشکوه پیشدادیان و کیانیان، ابریشم از رواج خوبی برخوردار بود. در اساطیر ایرانیان ذکر شده «جمشید روز نوروز به پادشاهی نشست و گرمابه و کشتی ساخت و کرم و قز و ابریشم و انگور در فرمان او پیدا شد.۲» و یا پاریزه pariset و لائوف laufer نیز بر این عقیده بودند: «که اگرچه از نظر عدهای از محققین پرورش تخم نوغان در ایران همزمان با چین شناخته شده میتوان احتمال داد که پیش از آنکه چینیها کرم ابریشم را بشناسند، این کرم در ایران شناخته شده بود.۳» این مطلب کوتاه به این دلیل گفته شد تا عنوان شود که از زایش و پیدایش کرم ابریشم اطلاعات درستی در دست نیست. امّا آنچه مسلم است پس از شناخت پیله ابریشم هنرمندان چیرهدست با قریحهی ذاتی خویش، بافتن پارچههای ابریشمی را جایگزین پارچههای پشمی نمودند که گیلان از این حیث جایگاه نخست را از دیرباز به خود اختصاص داد تا آنجا که روستاهایی به همین نام شهرهی آفاق گشت و بافندگانی لقب شعرباف یا شعربافان گرفتند.
با توجه به آنچه گفته شد از آغاز پیدایش پرورش کرم ابریشم در گیلان نیز نشان و اثری یافت نمیشود و احتمالات آن را به سوی نوشته خودزکو به نقل از قدما میکشاند، آنجا که مینویسد: «گیلانیها که مانند برادران مشرق زمین خود شیفتهی چیزهای خارقالعاده هستند، تاریخ ورود کرم ابریشم را به سواحل دریای خزر به عصر تورات میرسانند و برآنند که این حشره از جراحات یعقوب توبهکار به وجود آمد و سپس در نزد گیلکهای نیکنهاد به امانت ماند.۴» و یا برخی اسناد و مدارک تاریخی آن را به راه جادهی ابریشم متصل مینماید. این جادهی ترانزیتی یازده هزار کیلومتری در مرزهای ایران با گذشتن از طوس، نیشابور، دامغان، گرگان، ری در شاهراه قزوین با تقسیم شدن به شعبات متعدد به مرزهای ترکیه و بغداد و دریای مدیترانه رهسپار میگشته است. گذشتن بازرگانان و تجار و ورود کرم ابریشم به گیلان و حاصلخیزی زمین برای بارور شدن درخت توت غذای اصلی این کرم و مساعد بودن آب و هوا در اندک زمانی گیلان را مبدل به یکی از بزرگترین تولیدکنندگان کرم ابریشم نمود و قرار گرفتن تارهای ظریف و مرغوب گیلانی در سبد اقلام صادراتی، سرمایهای هنگفت را چه برای خوانین و پادشاهان و چه مردم بومی منطقه به ارمغان آورد. در همین زمینه دانشمندان، نویسندگان و جهانگردان کثیری از مقدسی، نویسندهی گمنام حدودالعالم گرفته تا بالدوچی پرگولتی، ملگونوف، مارسل بازن، فیلیس آکرمن، آدام اولئاریوس، ویلیام ارسکین، اشپیگل، ژوبر، چارلز فرانسیس مکنزی، بنجامین، دکتر هینویش بروکشن، دکتر ویلز، ژان باتیست تاورنیه، ارنست اورسل، دوگلاس و… گیلان را یکی از مراکز اصلی و مهم پرورش ابریشم و بافت پارچههای ابریشمی از گذشتههای بسیار کهن داشتهاند. بنابراین از جایی که هدف نگارنده گزارش شمهای از شعربافی و بیان این مطلب که خاستگاه اصلی آن در گیلان میباشد، از آوردن سند و مدرک به دلیل آنچه که قبلاً اشاره شد خودداری مینماید. و تنها با خاطرنشان کردن این نکته مهم موضوع را جمع مینماید که گیلان به جهت تکمحصولی نبودن و داشتن تنوع بینظیر در صنایع، بهویژه صنایعدستی و کشاورزی و رویکرد و گرایش مردم به جهت حاصلخیزی زمین به کشت زراعی و پرورش مرکبات و همچنین درآمدزایی پرورش تخم نوغان مرغوب به جهت وجود تقاضای فراوان، کمتر آنان را به بافت پارچههای صادراتی در حد وسیع چه به خارج از استان یا کشور وامیداشت و تنها در حد رفع نیازهای اولیهی منطقه و یا به درخواست اشراف و خوانین منطقه و یا برای پیشکشیهای آنان اقدام به بافت مینمودند در حالیکه برخلاف شهرها و استانهای مختلف همانند یزد و کاشان که به دلیل خشکی آب و هوای منطقه و متنوع نبودن محصولات، مردم بومی برای بقای حیات خود ناگزیر بودند به بافت منسوجات پشمی، نخی یا ابریشمی روی آورند و در اشاعهی این صنعت سودآور وارداتی از هیچ کوششی مضایقه ننمایند، به همین خاطر است که بافت محصولات ابریشمی ابداع ابزار وابسته به آن و خلق نقوش حیرتآورش در گیلان از منظر مسافران و تاریخنگاران به غایت دیده و نوشته نشد. که البته با تحقیق و تفحص میتوان از زیر صفحات خاکخورده، گیلان نادیده و متروک شده را به جایگاه واقعی خویش باز گرداند.
در هر حال تا دوران صفویه به دلیل آسیبپذیری سریع منسوجات خصوصاً، تولیدات ابریشمی به جهت بارندگیهای پیدرپی و ایجاد نم و رطوبت، اثری از این صنعت تکامل یافته نیست. از دوران صفویه به بعد شاهعباس با سر و سامان بخشیدن به اوضاع آشفتهی اقتصاد ایران و نظم دادن به بازارها و تشکیل بازارهای جدید سنتی و احیای کارگاههای در حال انحطاط با روش و اسلوب منطقهای هر شهر، صنایعدستی را از ورطهی نابودی بیرون کشید که گیلان نیز از این تغییر و تحول بینصیب نماند که نمونههایی از پارچههای ابریشمی این دوران را میتوان در موزهها مشاهده نمود. نگارنده در تحقیقات میدانی به تنها بازماندهی شعربافی در گیلان به نام آقای جانیپور در سال ۱۳۸۰ با بیش از هفتاد سال سن برخورد نمود و ایشان به نقل از اجداد خویش عنوان میکرد که جد پدر پدریش به نام سید مروّج حریری که پدرش از بافندگان با اصل و نسب کاشان بود. در آن سالها به دلیل کمبود ابریشم در کاشان و شنیدن آوازهی گیلان به جهت وفور ابریشم مرغوب و ارزان و سود کلان ناشی از خرید و فروش پارچههای ابریشمی زمینهساز شد تا از زادگاهش مهاجرت و به رشت نقل مکان نماید و با تشکیل خانواده، کارگاهی که در قیاس با کارگاههای دیگر در این شهر، بسیار کوچک و ناچیز بود دایر و همانند یک متمول امرار معاش نماید، که پس از مدتی کوتاه این کارگاه حقیر تبدیل به کارگاهی بزرگ با کارگرانی فراوان شد و پسران زیر نظر پدران هر کدام تبدیل به استادکارانی ماهر و چیرهدست گشتند که خود آقای جانیپور یکی از این اساتید برجسته بود که زیر نظر مستقیم پدر نقوشی چشمنواز و خارقالعاده خلق میکرد.
در هر حال این جهاد اقتصادی چنان گیلان را متحول نموده بود که بافت محدود پارچههای ابریشمی از میان روستاها توسط زنان روستایی به شهرها کشیده شده و کارگاههای خانگی به کارگاههای صنعتی تغییر شکل یافت و دستگاههای کوچک به دستگاههای بزرگ و بافت توسط زنان به مردان منتقل گردید و چرخ زندگی کارگران متعددی به چرخش درآمد. تا آنجا که گفتهاند تنها در محلهای کوچک در جنوب شرقی لاهیجان که به نام «کوهستانکی» معروف بود به جهت وجود چهار هزار و اندی چرخهای ابریشمکشی و دستگاههای بافت پارچههای ابریشمی به نام «قَصَب محله» تغییر نام یافت یا محلهای قدیمی و کوچک دیگری به دلیل بافت پارچههای ابریشمی به «شعرباف محله» یا «محلهی شعربافان» معروف گردید.
دانستن این نکته نیز خالی از لطف نیست که مردم گیلان به تمامی منسوجات ابریشمی شَعْرْ میگفتند و این منسوجات، خود به نامهای گوناگونی برای مصارف مختلفی تقسیم میشدند از جمله:
۱- اینجه یا الیجه: پارچهای خطدار که برای تهیه لباس منزل از آن بهره میبردند.
۲- بقچه: پارچهای با نقوش شطرنجی که برای بستن لحاف و تشک (رختخواب) به کار گرفته میشد.
۳- لنگ: پیشبندی از پارچهی بسیار گران که به هنگام استحمام مورد استفاده قرار میگرفت.
۴- قَصَب: پارچهای از ابریشم ضخیم به رنگ آبی و یا قرمز تند که مردان و زنان از آن شلوار میدوختند.
۵- پرده دارایی یا تافته موجدار: پارچهای با رنگ مواج که جلوی درگاه خانهها را میپوشاند، این پرده از زمرهی اشیایی بود که تمام اشرافزادگان و خوانین به وفور از آن در خانههایشان یافت میشد.
۶- توی دوشک (تشک): پارچهای ضخیم با رنگهای الوان که برای روکش تشکها و یا بالشها استفاده میشد.
۷- دارایی: پارچهای موجدار و فشرده.
۸- گنجینه: دستمال بافته شده از ابریشم معمولی (لاس) که بیشترین خریداران آن اقشار متوسط جامعه بودند.
۹- چوچونچه: پستترین نوع پارچههای ابریشمی که حالتی نرم و لطیف داشت و طبقه کم درآمد از آن لباسهای تابستانی زیبایی میدوختند.
۱۰- قماش اسکندری: بهترین و عالیترین پارچه ابریشمی بود که برای پادشاهان به عنوان مالیات فرستاده میشد.
۱۱- دندانی یا گول خورد: که به شکل پارچهای شال مانند با دوختهای ستارهای شکل بافته میشد.
۱۲- کَجْینی: نوعی پارچه، که از نخاله ابریشم به نام کج تهیه میشد و طبقات فقیر برای تهیه دستمال و لباس زیر، پیراهن و زیرشلواری از آنها استفاده میکردند.
۱۳- کورشاق: کمربند ابریشمی یکرنگی که فقط در ولایت لشتنشاء میبافتند.
۱۴- زربفت: پارچههایی زریدوزی شده که طلا و نقره در آن به کار میبردند.
۱۵- مخمل: پارچهای بسیار لطیف و زیبا و گرانبها که به دو صورت ساده و برجسته بافته میشد.
۱۶- شَعْرْ: پارچهای مرغوب که با رشتههای نازک و لطیف ابریشم بافته میشد.
البته این تقسیمبندی تنها در مورد پارچهها مصداق نداشت، بلکه ابریشم نیز خود با نامهای خاصی بین بافندگان شناخته میشد. ابریشم شعرباف بهترین نوع ابریشم بود که به مقدار زیادی از آن به شهرهای یزد، کاشان و اصفهان صادر میشد. اعلا، ابریشم درجه دوم، تاجری، ابریشم درجهی سوم، طائی، ابریشم درجهی چهارم، دوویل، ابریشم پیله دوبل (مضاعف) که در پارچههای ابریشمی زبر مورد استفاده قرار میگرفت. کَج، ابریشم نخاله و کُرک ابریشم برای بافت پارچههای ابریشمی ضخیم، میلانی، ابریشمی مرغوب که مخصوص بافندگان تبریزی تهیه میشد. علاقبندی، ابریشم درجه پنجم که قابل استفاده برای علاقبندها بود، ابریشم کدخدا پسند و شیروانی نیز گونههای دیگر بودند.
به هر ترتیب دیری نپایید که این صنعت سودآور به تدریج سیر نزولی پیدا نمود و در این افول مرگبار عوامل گوناگونی به یاری هم آمدند، شیوع بیماری پبرین pebrine که میراث تجار فرنگی در گیلان و سرآغاز مرگ پیلههای کرم ابریشم بود که به دنبال خود تعطیلی کارخانهها و ورشکستگی تاجران داخلی و فلج شدن اقتصاد گیلان را در پی داشت و همراه شدن خشکسالیهای پیدرپی با بیماریهایی چون طاعون، آبله و وبا و از همه مهمتر ورود بیرویّهی ابریشمهای مصنوعی و پارچههای ارزانقیمت و عادت دادن مردم با تبلیغات گسترده و برنامهریزی شده برای مصرف کالاهای خارجی و سرمایهگذاری نکردن بخشهای دولتی و خصوصی برای همیشه این صنعت را زمینگیر نمود. تا آنجا که دکانهای کوچک و بزرگ به همراه کارگاهها، مبدل به فروشگاههای عرضهکنندهی کالاهای وارداتی و تلنبارها خاکسترنشین گشت و تنها در برخی از روستاها پیرمردان و پیرزنان خستگیناپذیر به پرورش پیله، آنهم با تخمهای وارداتی مشغول هستند که در حال حاضر این ابریشم نایاب با قیمتی سرسامآور در اختیار بعضی از تولیدکنندگان نساجی و یا هنرمندان در کارهای تزیینی محدود همانند تابلوفرشها، قلابدوزی (رشتیدوزی)، روسریهای ابریشمی (باتیک) مورد استفاده قرار میگیرد.
مراحل شعربافی
شعربافی در گیلان بسیار ساده و ابتدایی انجام میپذیرفت و زنان هنرمند گیلانزمین پس از فراغت از شالیزار و یا باغکاری و خانهداری با چند قطعه چوب ساده شاهکاری قابل توجه برای رفع نیاز خانواده خلق میکردند و با جوش آوردن آب در دیگهای مسی بر روی تنور و یا زغال و قرار دادن سه قلاب کوچک آهنی که به تیرکی چوبی نصب بود. در سمت راست دیگ بر روی زمین در حالیکه در کنارش جاروی کوچکی ساخته شده از ساقههای برنج (کاه) و یک دوک ابریشمتابی معروف به چَر cǎr نهاده شده بود چمباتمه زده، هرازگاهی با تاب دادن پیلههای در حال جوش تارهای ظریف را گرفته و از قلابهای بالا عبور داده و از میان دوک میگذراند و کلاف میکرد. کلافها پس از خیساندن در آب و خاکستر شستشو داده و با زدودن چرک، روی کلافزن که به هالارگن Halargan 5 و یا نقاطی نیز مشهور بود قرار داده و سپس برای یکنواخت شدن و چند لا کردن، تارها را ابریشمتابی۶ میکردند. قطر ابریشمها بستگی به مصرف آن در پارچههایی که اسامی آن قبلاً ذکر شد، داشت. با تنیده شدن تارها نوبت به پختن میرسید. سپس برای خشک کردن آن را دستهبندی کرده و روی طناب آویزان میکردند، این دستهبندی چون برای بافندگان شباهتی همانند گُل را به ذهن تداعی میکرد به گلبندی و کارگر این کار را گلبند مینامیدند. مرحله بعدی رنگآمیزی ابریشمهای پخته بود که به دست پرتوان و چیرهدست رنگرز انجام میگرفت. قبل از اختراع رنگهای آنیلینی (شیمیایی)، رنگرزان از رنگهای طبیعی و گیاهی اطراف خود بهره میجستند. گیاهانی نظیر: پوست گردو، انار، وسمه، نیل، روناس، زردچوبه، اسپرک، اوکالیپتوس، بزغنچ (میوه درخت پسته)، خرزهره، قرمز دانه، هلیلهی سیاه، زاج سفید و سبز، برادهی آهن و انواع علفهای صحرایی و جنگلی.
پس از مرحله رنگرزی، کلافها مجدداً گلبندی شده و روی نقاطی (هالارگن) برای گلوله کردن (گوده Guda) قرار میگرفت، پس از گلوله شدن آن را روی چرخ ریسندگی (چَر) قرار میدادند و ماسورهها را برای ماکو پُر میکردند تا دستگاه آماده بافتن شود.
اجزای دستگاه شعربافی
دستگاهی عمودی تقریباً شبیه پاچالهای امروزی که در بافت چادرشب استفاده میشود و هماکنون نیز زنان قاسمآباد با کمک صنایعدستی در حال اشاعهی آن میباشند. است. تمام اجزاء این دستگاه به جهت سبکی و قابلیت انتقال از چوب مرغوب و با دوام ساخته میشد که قسمتهای اصلی آن متشکل بود از:
بنیخال: چوبی پهن و کلفت و توخالی در حدود ۳۵ تا ۴۰ سانت قطر، البته این اندازه همیشه ثابت نبود و امکان داشت بزرگتر هم ساخته شود. در انتهای دو چوب سوراخی تعبیه میشد. برای اتصال به دو چوب عمود کلفت که در داخل زمین فرو رفته بود. بر روی بنیخال قرقرههای چوبی که در وسط آنها شکافی وجود داشت و از میان آنها میلهای چوبی و یا فلزی عبور داده میشد، قرار میگرفت. کار این قرقرهها عبور دادن تارهای ابریشم از میان خود بود که به شیوه ضربدر برای نریختن بر روی زمین، روی بنیخال میپیچیدند.
قَلَنْبَکْ: قلنبک همراه با کیسهای پارچهای جزء دستگاه شعربافی به حساب نمیآمد و خارج از دستگاه روی آن قرار میگرفت. قلنبک به میلهای کوچک اطلاق میشد که از وسط شیار بنیخال رد میشد و کار آن نگه داشتن کیسهای پر از سنگ بود.
کیسهی سنگ: همانطور که از نامش پیداست پارچهای همانند کیسه میدوختند و پس از پر کردن سنگ در داخل آن، آن را به میلهی پشت بنیخال گره میزدند، وظیفهی این کیسه آن بود که از شل شدن چلهای که برای بافتن پارچه کشیده شده، جلوگیری نماید. علاوه بر آن سبب کشیدگی نخهای چله شود و کار بافت به سهولت امکانپذیر گردد.
میلمیلک: جنس این میلمیلکها در ابتدا از نخ تهیه میشد، سپس در اواخر قاجاریه از فلز و آهن برای دوام بیشتر استفاده کردند. در وسط میلمیلک سوراخی بیضی شکل وجود داشت که چشم میلمیلک خطاب میشد، که نخ را از آن چشم عبور میدادند.
شانه یا دافتن: مستطیل شکل ساخته میشد و داخل دو چوب بنیخال جای میگرفت. بنیخالها مرکب از چهارچوب بودند که شانه در وسط آنان قرار داشت و میان چهارچوب شانه از نخهای باریک از جنس خود ابریشم و یا پنبه و کتان یا ورقههای باریک شده یک اندازه از چوب بامبو پوشیده میشد که با اختراع آهن و فلز، از طناب و چوب در مواقع ضروری استفاده میشد. این فلزات یا نخ و چوبها با ظرافت و دقت به تعداد چلهها در کنار هم با فاصلههای هماندازه چیده میشدند.
ماکو: وسیلهای چوبی بیضوی شکل که ماسورهی پر شده از تارهای رنگی در وسط آن جای میگرفت که با عبور دادن یک تار از سوراخ چشمی، پهلوی ماکو، کار بافتن آغاز میشد.
قاشقک: چوبی به شکل قاشق را در سر دستگاه متصل میکردند که برای سرعتعمل بیشتر کاربرد داشت. کار این قاشقک ضربهزدن به ماکو بود و بیشتر در بافت پارچههای ساده کاربرد داشت و در پارچههای پرنقش و نگار عملاً کارایی نداشت.
غلطک: چوبی متحرک که به دوپایهی چوبی دیگر، برای پیچاندن پارچههای بافته شده متصل بود.
پدال: چوبی پهن بر روی زمین و دو چوب دیگر که از لحاظ پهنا بزرگتر از چوبهای اولی بودند، همراه با میلهای آهنی کوچک به چوب اولی به صورت افقی وصل میشد که هنگام بافتن، پاها بر روی آن قرار میگرفت و زمان رد کردن نخ (ماکو) از راست به چپ پدال را همزمان با پاشنهی پا به طرف پایین فشار میدادند و موقع رد کردن ماکو از چپ به راست پدالهایی که در بالا قرار داشت با نوک انگشتان پا، به طرف بالا فشار میدادند. به این ترتیب تارها فشرده شد و پارچهای زیبا و گرانبها خلق میشد.
اردیبهشتماه ۱۳۸۶
یادداشتها
۱- ه. ل. رابینو، صنعت نوغان در ایران، ص ۱۶.
۲- همان کتاب، ص ۱۴.
۳- همان کتاب، ص ۱۴.
۴- الکساندر خودزکو، در سرزمین گیلان، ص ۸۴.
۵- هالارگن یا کلافزن تشکیل میشود از ترکههای چوبی که نخ را روی آن باز میکنند و به صورت گلوله و به زبان گیلکی (گوده Guda) درمیآورند و پس از رنگرزی نخها کاربرد فراوانتری دارد.
۶- ابریشمتابی در کارگاههایی به ابعاد ۳ تا ۶ متر عرض و ۲۰ تا ۳۰ متر طول و نَمور و تاریک انجام میگرفت، زیرا ابریشم در جاهای خشک شکننده میگردد. این دستگاه نیز برای حمل و نقل آسان از چوب ساخته میشد.
منابع
۱- هنر ایران در دوران ماد و هخامنشی، تألیف رومن گیرشمن، ترجمه دکتر عیسی بهنام، چاپ دوم، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران ۱۳۷۱.
۲- سیری در صنایعدستی ایران، تألیف ج. گلاک، سومی هیراموتو گلاک، چاپ بیست و پنجم، تهران.
۳- لنگرودشناسی، گردآورنده محمد حسنپور، ناشر اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی.
۴- باستانشناسی و تاریخ هنر در دوران مادیها و پارسیها، تألیف ویلیام گالیکان، ترجمه گودرز اسعد بختیاری، انتشارات پازینه ۱۳۸۴.
۵- ظروف فلزی مارلیک، تألیف عزتالله نگهبان، انتشارات میراث فرهنگی ۱۳۷۵.
۶- صنعت نوغان در ایران، تألیف ه. ل. رابینو، ترجمه جعفر خمامیزاده، چاپ اول، انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران ۱۳۷۲.
۷- سرزمین گیلان، تألیف الکساندر خودزکو، ترجمه دکتر سیروس سهامی، چاپ اول، تهران، انتشارات پیام.
۸- ایران عصر صفوی، تألیف راجر سیوری، ترجمه کامبیز عزیزی، نشر مرکز، چاپ هشتم ۱۳۷۹.
منبع: فصل نامه گیلان ما
دیدگاهتان را بنویسید